دانشجو دانلود

دانشجو دانلود

در صورتی که دانلود شما با موفقیت انجام نشد با این آی دی تلگرام SanaShop_Support@ در ارتباط باشید. از دوستان پیشاپیش بابت ایرادات معذرت می خواهم
دانشجو دانلود

دانشجو دانلود

در صورتی که دانلود شما با موفقیت انجام نشد با این آی دی تلگرام SanaShop_Support@ در ارتباط باشید. از دوستان پیشاپیش بابت ایرادات معذرت می خواهم

داستانى شگفت از صدقه

داستانى شگفت از صدقه

مردى بنام عابد، از نیکان قوم موسى،سى سال از

 حضرت حق درخواست فرزند داشت ولى دعایش به اجابت نرسید . به صومعه ى یکى از انبیاى بنى اسرائیل رفت و گفت : اى پیامبر خدا ! براى من دعا کن تا خدا فرزندى به من عطا کند ، من سى سال است از خدا درخواست فرزند دارم ولى دعایم به اجابت نمى رسد .

آن پیامبر دعا کرد و گفت : اى عابد ! دعایم براى تو به اجابت رسید ، به زودى فرزندى به تو عطا مى شود ، ولى قضاى الهى بر این قرار گرفته که شب عروسى آن فرزند شب مرگ اوست !!

عابد به خانه آمد و داستان را براى همسرش گفت ; همسرش در جواب عابد گفت : ما به سبب دعاى پیامبر از خدا فرزند خواستیم تا در کنار او در دنیا راحت بینیم ، چون به حد بلوغ رسد به جاى آن راحت ، ما را محنت رسد ، در هر صورت باید به قضاى حق راضى بود . شوهر گفت : ما هر دو پیر و ناتوان شده ایم چه بسا که وقت بلوغ او عمر ما به پایان رسد و ما از محنت فراق او راحت باشیم .

پس از نُه ماه پسرى نیکو منظر و زیبا طلعت به آنان عطا شد ; براى رشد و تربیت او رنج فراوان بردند تا به حد رشد و کمال رسید ; از پدر و مادر درخواست همسرى لایق و شایسته کرد ; پدر و مادر نسبت به ازدواج او سستى روا مى داشتند ، تا از دیدار او بهره ى بیشترى برند ; بناچار کار به جایى رسید که لازم آمد براى او شب زفاف برپا کنند ; شب عروسى به انتظار بودند که چه وقت سپاه قضا درآید و فرزندشان را از کنار آنان برباید ; عروس و داماد شب را به سلامت به صبح رساندند و هم چنان به سلامت بودند تا یک هفته بر آنان گذشت ، پدر و مادر شادى کنان به نزد پیامبر زمان آمدند و گفتند : با دعایت از خدا براى ما فرزندى خواستى و گفتى که شب زفاف او با شب مرگ او یکى است ، اکنون یک هفته گذشته و فرزند ما در کمال سلامت است !

پیامبر گفت : شگفتا ! آنچه من گفتم از نزد خود نگفتم ، بلکه به الهام حق بود ، باید دید فرزند شما چه کارى انجام داد که خداى بزرگ ، قضایش را از او دفع کرد . در آن لحظه جبرئیل امین آمد و گفت : خدایت سلام مى رساند و مى گوید : به پدر و مادر آن جوان بگو : قضا همان بود که بر زبان تو راندم ، ولى از آن جوان خیرى صادر شد که من حکم مرگ را از پرونده اش محو کردم و حکم دیگر به ثبت رساندم ، و آن خیر این بود که : آن جوان در شب عروسى مشغول غذا خوردن شد ، پیرى محتاج و نیازمند در خانه آمد و غذا خواست ، آن جوان غذاى مخصوص خود را نزد او نهاد ، آن پیر محتاج غذا را که در ذائقه اش خوش آمده بود ، خورد و دست به جانب من برداشت و گفت : پروردگارا ! بر عمرش بیفزا . من که آفریننده ى جهانم به برکت دعاى آن نیازمند هشتاد سال بر عمر آن جوان افزودم تا جهانیان بدانند که هیچ کس در معامله با من از درگاه من زیانکار برنگردد و اجر کسى به دربار من ضایع و تباه نشود(۱)

نظرات 2 + ارسال نظر
روژ چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:02 ق.ظ

عالی بود.رحمت لادایکو بابت.

سپاس

iman چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:04 ق.ظ

very goooooooooooooooooooooooooooood

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد