به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند.
به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند :
"روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد.
به بچه هایی فکر کن که گفتند :
"مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند.
به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند
و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند.
به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند
و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود،
و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد.
من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ،
ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند،
سوگواری می کنم.
من برای تمام بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که :
آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند،
و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند،
گریه می کنم.
به افراد دور و بر خود فکر کنید ...
کسانی که بیش از همه دوستشان دارید،
فرصت را برای طلب "بخشش" مغتنم شمارید،
در مورد هر کسی که در حقش مرتکب اشتباهی شده اید.
قدر لحظات خود را بدانید.
حتی یک ثانیه را با فرض بر این که آنها خودشان از دل شما خبر دارند از دست ندهید؛
زیرا اگر دیگر آنها نباشند،
برای اظهار ندامت خیلی دیر خواهد بود !
"دیروز"
گذشته است؛
و
"آینده"
ممکن است هرگز وجود نداشته باشد.
اگر دو گاو دارید…!
با این مثال ساده و بسیار زیبا شما با معنا و اندیشه تمامی این مکتبها
اشنا شده و به ایده ای که پشت هر کدام نهفته است پی می برید....
سوسیالیسم: دو گاو دارید. یکی را نگه میدارید. دیگری را به همسایه خود میدهید.
کمونیسم: دو گاو دارید. دولت هر دوی آنها را میگیرد تا شما و همسایهتان را در شیرش شریک کند.
فاشیسم: دو گاو دارید. شیر را به دولت میدهید. دولت آن را به شما میفروشد.
کاپیتالیسم: دو گاو دارید. هر دوی آنها را میدوشید. شیرها را بر زمین میریزید تا قیمتها همچنان بالا بماند.
نازیسم: دو گاو دارید. دولت به سوی شما تیراندازی میکند و هر دو گاو را میگیرد.
آنارشیسم: دو گاو دارید. گاوها شما را میکشند و همدیگر را میدوشند.
سادیسم: دوگاو دارید. به هر دوی آنها تیراندازی میکنید و خودتان را در میان ظرف شیرها میاندازید.
آپارتاید: دو گاو دارید. شیر گاو سیاه را به گاو سفید میدهید ولی گاو سفید را نمیدوشید.
دولت مرفه: دو گاو دارید. آنها را میدوشید و بعد شیرشان را به خودشان میدهید تا بنوشند.
بوروکراسی: دو گاو دارید. برای تهیه شناسنامه آنها هفده فرم را در سه نسخه پر میکنید ولی وقت ندارید شیر آنها را بدوشید.
سازمان ملل: دو گاو دارید. فرانسه شما را از دوشیدن آنها وتو میکند.
آمریکا و انگلیس گاوها را از شیر دادن به شما وتو میکنند. نیوزلند رای
ممتنع میدهد.
ایده آلیسم: دو گاو دارید. ازدواج میکنید. همسر شما آنها را میدوشد.
رئالیسم: دو گاو دارید. ازدواج میکنید. اما هنوز هم خودتان آنها را میدوشید. ..
متحجریسم: دو گاو دارید. زشت است شیر گاو ماده را بدوشید.
فمینیسم: دو گاو دارید. حق ندارید شیر گاو ماده را بدوشید.
پلورالیسم: دو گاو نر و ماده دارید. از هر کدام شیر بدوشید فرقی نمیکند.
لیبرالیسم: دو گاو دارید. آنها را نمیدوشید چون آزادیشان محدود میشود.
دموکراسی مطلق: دو گاو دارید. از همسایهها رای میگیرید که آنها را بدوشید یا نه. ..
سکولاریسم: دو گاو دارید. پس به خدا نیازی نیست
گفتگو با قاتل قذافی ، جوان ۲۲ ساله
به گزارش خبرنگار فارس در
لیبی؛ سند الصادق العریبی درباره چگونگی کشتن قذافی گفت: گردان مصراته
که تعداد آنها بسیار زیادتر بود، می خواستند قذافی را به مصراته ببرند،
من گفتم که خودم او را دستگیر کردم و باید با من به بنغازی بیایید، اما
آنها قبول نکردند من هم از شدت خشم کلت کمری خودم را بیرون آوردم و او را
کشتم. سند الصادق العریبی جوانی بود که به سمت قذافی شلیک و او را کشته
است. او هم اینک لباسها و انگشترهای قذافی را بعنوان سند کشتن دیکتاتور
لیبی در اختیار دارد که ثابت می کند قاتل قذافی اوست.
- خودت را به طور کامل معرفی کن؟
سند
الصادق العریبی، متولد ۱۹۸۹ در شهر بنغازی و در محله "حی الماجوری"؛ هم
اکنون نیز ساکن این شهر هستم. تا کلاس سوم راهنمایی درس خواندم، بعد از آن
به خاطر کهولت سن پدرم و فقیری خانواده مجبور به کار شدم و مدرسه را
ترک کردم.
- از چه زمانی به حرکت انقلابی مردم لیبی پیوستی و انگیزهات از آن چه بود؟
من
در شهر بنغازی زندگی میکنم و خودتان می دانید اولین جرقه انقلاب از این
شهر زده شد. به همین دلیل من هم به خاطر نفرت بیش از حدی که از قذافی و
خاندانش داشتم در همان روزهای اول به عنوان یک جوان انقلابی اسلحه بر دوش
گرفته و با قذافی مبارزه کردم.
- دلیل نفرتت از قذافی و خاندانش چه بود؟
شما
باید لیبیایی باشید تا دلیل این نفرت را درک کنید، او ۴۲ سال است بر این
مملکت حکم می کند و بدترین فشارهای سیاسی و دینی را به مردم وارد کرده
است. لیبیایی ها در زمان حکومت وی مضحکه مردم جهان شده بودند. زیرا وی
دیوانه بود و آبروی ملت را با کارها و حرفهای نسنجیده خود برده بود. او
یک دیکتاتور به تمام معنا که در این ۴۲ سال، هزاران نفر از شهروندان
خودش را قتل و عام کرد.
- خوب این دلیل نفرت از خود قذافی بود، شما گفتی که از خاندانش هم نفرت داری، چرا؟
خاندان
قذافی و پسران وی بدتر از خود قذافی بودند، آنها از هر کس که خوششان نمی
آمد وی را می کشتند میلیونها دلار از پول این ملت بدبخت و بیچاره را صرف
عیاشی های خود در کابارههای اروپا کردند. سیف الاسلام برای یک شب
خوانندگی در یکی از جزائر سوئیس، به یک خواننده آمریکایی ۵ میلیون دلار
داده بود. آیا چنین افرادی شایسته نفرت نیستند؟
- در لیبی اکنون شما را به عنوان قهرمان می بینند، چرا؟
چون من قذافی را کشتم.
- می توانید شرح کامل ماجرا را برای ما بازگو کنید؟
شهر
سرت سقوط کرده بود. من جزو گردان بن غازی بودم. به همراه چند دوست
خودم از گردان جدا شده و گفتم با هم برویم تا هواداران قذافی در خانههای
سرت پیدا کنیم. چیزی در شهر پیدا نکردیم و من به دوستانم گفتم به سمت
محله “الخضرا” برویم. وقتی به آنجا رفتم قذافی را دیدم. او را از پشت
سر موهای ژولیده اش را شناختم که همراه چند نفر در حال فرار بود. من
فورا به سمت وی دویدم. همراهان معمر تا دوستان من را دیدند فرار کردند و
قذافی را تنها گذاشتند. من موهای قذافی را از پشت کشیدم و سیلی محکمی به
صورتش زدم.
- او به تو چه گفت؟
قذافی گفت تو پسر من
هستی. من سیلی دیگری به صورتش زدم. باز هم معمر گفت من مثل پدر تو هستم
چرا مرا می زنی. من در آن لحظه باور نکردنی آنقدر دستپاچه شده بودم که
اصلا نمی توانستم حرف بزنم. برای همین وی را به روی زمین خواباندم و دست
های وی را بستم و به داخل ماشین بردم، می خواستم او را به شهر بنغازی
ببرم.
- یعنی شما قذافی را زنده دستگیر کردید؟
بله زنده بود.
- شما قبل از دستگیری به وی شلیک کردی؟
خیر، اصلا من تنها چند تیر هوایی شلیک کردم و بعد همانطور که گفتم از پشت سر موهایش را گرفتم.
- خوب بعد از اینکه وی را زنده سوار ماشین کردید چه شد؟
من
و دوستانم میخواستیم او را به شهر خودمان ببریم، قذافی روی کاپوت ماشین
ما بود اما دوستانم فریاد می زدند که قذافی را دستگیر کردیم، قذافی را
دستگیر کردیم. به همین دلیل همه متوجه شدند که ماشین ما حامل قذافی
است، دیگر گردان های انقلابیون ماشین ما را متوقف کردند و قذافی را پائین
آوردند و کتک زدند. در آن لحظه هر کسی سعی داشت قذافی را به شهر خودش
ببرد، من به آنها گفتم که خودم او را دستگیر کردم و باید او را به
بنغازی ببرم اما گردانهای دیگر قبول نکردند. تا در پایان گردان مصراته
که تعداد آنها بسیار زیادتر بود، می خواستند قذافی را به مصراته ببرند،
من گفتم که خودم او را دستگیر کردم و باید با من به بنغازی بیایید، اما
آنها قبول نکردند من هم از شدت خشم کلت کمری خودم را بیرون آوردم و او را
کشتم.
- چطور او را کشتید؟
با کلت خودم، دو گلوله به شکم و سینهاش زدم و گفتم یا همینجا می میرد یا با من به بنغازی می آید.
- همان لحظه جان داد؟
نه، بعد او را وارد آمبولانس کردیم، اما در راه بیمارستان جان داد.
- در عکس ها دیدیم که قذافی در داخل یک حفره پنهان شده و در آنجا کشته شده؟
خیر
این درست نیست، قذافی در داخل آن حفره نبود، ولی قبلا از آن حفره برای
پناه دادن به خودش استفاده کرده بود، هر چند آن منطقهای که من قذافی
را دستگیر کردم تنها چند متر با این حفره فاصله داشت اما وی داخل حفره
نبود.
- قذافی چه لباسی بر تن و چه چیزی همراه داشت؟
وقتی
که وی را دستگیر کردم یک لباس نظامی رنگ کاکائویی بر تن داشت و یک کلت
طلایی هم با خودش داشت که بعدا گردان مصراته این کلت را با خودش برد.
همچنین ۲ انگشتر طلایی که اسم همسر خودش روی آنها حک شده بود. هم اکنون
من لباس های قذافی و این انگشتر ها را همراه خود دارم و انشاالله چند روز
دیگر آن را به موزه طرابلس تحویل خواهم داد.
- فکر می کردی روزی قذافی به دست تو کشته شود؟
من ایمان داشتم که قذافی کشته می شود و ما پیروز می شویم، اما خیر هرگز فکر نمی کردم من بتوانم قذافی را بکشم.
- اگر به جای کشتن قذافی او محاکمه می شد بهتر نبود؟
محاکمه وی از برخی جهات بهتر بود اما در هر صورت من او را کشتم، شاید این طور به نفع مردم لیبی باشد.
- چرا فکر می کنی کشتن قذافی به نفع مردم لیبی است؟
چون
اگر دستگیر و زندانی می شد هنوز هواداران وی به امید آزادی قذافی با ما
میجنگیدند و کشور را نا امن می کردند، اما الان که وی کشته شده، دیگر
امیدی برای آنها باقی نمانده است.
- برخی می گویند این خواست غربی ها بود که او کشته شود و به جلسه محاکمه کشیده نشود نظرت چیست؟
نمی
دانم این خواست آنها بود یا نه اما من کاملا وی را اتفاقی کشتم، همانطور
که گفتم می خواستم او را به بنغازی ببرم چون جلوی من را گرفتند من هم
همانجا او را کشتم.
- اگر دوباره قذافی را ببینی باز او را می کشی؟
صد در صد اما شاید این بار تنها یک گلوله حرامش کنیم. تنها یک گلوله؛ آن هم به فرق سرش.
- وقتی به او شلیک کردی چه چیزی در خاطرت از کارهای قذافی بود؟
همه
آن ظلم و ستم قذافی در مدت این ۴۲ سال برای من تداعی شد. قذافی یکی از
عموهای من را به هیچ دلیلی اعدام کرده. وقتی که شلیک کردم در آن لحظه
احساس کردم عمویم دارد مقابلم لبخند میزند.
- اگر مبارک یا دیکتاتورهای دیگر را هم ببینی آنها را هم می کشی؟
خیر،
چون معتقدم همه دیکتاتورها باید به دست مردمان خودشان کشته شوند. من
دوست دارم مبارک به دست مردم مصر کشته شود. علی عبدالله صالح به دست
مردم یمن. این آرزوی من است.
- آیا نگران نیستی ناتو به جای قذافی در کشور شما حکومت کند؟
من به اراده آقای عبدالجلیل اطمینان دارم. می دانم که وی حکومت دست نشانده را قبول نخواهد کرد.
- آیا پیروزی انقلابیون در لیبی مدیون ناتو است؟
بخشی از عملیات علیه حکومت قذافی به عهده آنها بود، اما لیبی انقلابش را مدیون مردمان خودش است.
-
به تازگی اسنادی منتشر شده که یک شرکت انگلیسی یک قرارداد بزرگ برای
استخراج نفت لیبی بسته است. آیا این خبر برای شما نگران کننده نیست؟
همانطور که گفتم من به اراده آقای عبدالجلیل اطمینان دارم و مطمئن هستم که وی خیانت به لیبی را قبول نخواهد کرد.
- آرزوی تو به عنوان یک انقلابی چیست؟
کشوری آزاد و دمکرات داشته باشم که حقوق همه رعایت شود و به مردم ظلم نشود.
-
پیش از این آقای عبدالجلیل اعلام کرد، شورای انتقالی به قاتل قذافی
میلیونها دلار جایزه می دهد. آیا این جایزه را دریافت کردهای؟
هنوز نه، اگر هم دریافت کنم آن را به دولت باز می گردانم.
منبع : نوگرا
بزرگترین ستاره جهان کدام است؟
بزرگترین و درخشندهترین ستاره شناخته شده جهان در سحابی پیستول و در فاصله 2500 سال نوری زمین در جهت کهکشان ساگیتاریوس قرار دارد.
تصور بر این است که این ستاره 100 برابر بزرگتر و 10 میلیون بار
درخشندهتر از خورشید باشد. جرم خورشید 2 ضربدر 1027 تُن است یعنی 2 با 27
صفر در برابر آن و 333000 بار بیشتر از جرم کره زمین.
این ستاره درخشان احتمالا در ابتدای پیدایشش جرمی 200 بار بیشتر از خورشید
داشته است. اما در طول زمان به به سرعت بیشتر جرمش را از دست داده است.
در حقیقت این ستاره درخشان آن قدر قدرت دارد که دو پوسته گازی معادل جرم
چندین برابر منظومه شمسی را از خود خارج کرده است. بزرگترین این غلافها
انقدر بزرگ است (4 سال نوری) که میتواند از خورشید ما تا نزدیکترین
ستاره به آن گسترش یابد.
این ستاره علیرغم فاصله بسیار زیادش از ما در صورت نبود غبار کیهانی بین آن و کره زمین منظرهای درخشان در آسمان میداشت.
پنج آدمخوار در یک شرکت استخدام شدند. هنگام مراسم خوشامدگویی, رئیس شرکت گفت: "شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و میتوانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید. بنابراین فکر کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید". آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاری نداشته باشند. چهار هفته بعد رئیس شرکت به آنها سر زد و گفت: "می دانم که شما خیلی سخت کار میکنید. من از همه شما راضی هستم. امّا یکی از نظافتچی های ما ناپدید شده است. کسی از شما میداند که چه اتفاقی برای او افتاده است؟" آدمخوارها اظهار بی اطلاعی کردند .. بعد از اینکه رئیس شرکت رفت، رهبر آدمخوارها از بقیه پرسید: " کدوم یک از شما نادونا اون نظافت چی رو خورده ؟" یکی از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد. رهبر آدمخوارها گفت: "ای احمق ! طی این چهار هفته ما مدیران، مسئولان و مدیران پروژه ها را خوردیم و هیچ کس چیزی نفهمید و حالا تو اون آقا را خوردی و رئیس متوجه شد! از این به بعد لطفاً افرادی را که کار میکنند نخورید".
از پدری پرسیدند آیا درست است که میگویند
"زمانی فرا خواهد رسید که پسر ها بزرگتر از پدرشان خواهند شد؟"گفت:"
اتفاقا این موضوع سخت ذهن مرا به خود مشغول داشته است. البته کاری به
استعداد و نبوغشان ندارم منظور من سن و سال آنهاست!"
پرسیدند:" به چه دلیل؟"
گفت:"به این دلیل که برایتان شرح خواهم داد:
وقتی 30 ساله بودم فرزندمان متولد شد. یعنی 30 برابر او سن داشتم.
وقتی 2 ساله شد من 32 سال داشتم . یعنی 16 برابر او سن داشتم.
وقتی 3 ساله شد من 33 سال داشتم. یعنی 11 برابر او سن داشتم.
وقتی 5 ساله شد من 35 سال داشتم. یعنی 7 برابر او سن داشتم.
وقتی 10 ساله شد من 40 سال داشتم. یعنی 4 برابر او سن داشتم.
وقتی 15 ساله شد من 45 سال داشتم. یعنی 3 برابر او سن داشتم.
وقتی 30 ساله شد من 60 سال داشتم. یعنی فقط 2 برابر او سن داشتم.
میترسم اگر به منوال پیش برود به زودی از من جلو بزند و او بشود پدر من و من بشوم پسر او!!!
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در
ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که
ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما
سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.
همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما
ایرانی ها سه
نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد
و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در
توالت باز
شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به
راهش ادامه
داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه
ای بوده است.
بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام
دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه
رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی
هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟
یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.
سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه
ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه
بعد از حرکت
قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت:
بلیط ، لطفا !!!
از ملا نصرالیدن پرسیدن که اگر می شود نکته ای در اخلاق و کرامت بگوید
ملا رو به مردم کرد و گفت : در باب اخلاق و کرامات دو مورد از شیخ محمود
فلان .... نقل است که یکی از آنها را یادم نیست و دیگری را خود شیخ فراموش
کرده بود
هواپیمایی در حال سقوط بود و یک چتر نجات کم بود، بنابراین یک نفر باید فداکاری می کرد.
زین الدین زیدان یک چتر برداشت و گفت: من بهترین فوتبالیست جهان هستم و باید نجات پیدا کنم این را گفت و پرید.
برد پیت هم یک چتر دیگر برداشت و گفت: من محبوب ترین هنرپیشه جهان هستم و باید نجات پیدا کنم. این را گفت و پرید.
باراک اوباما هم یک چتر برداشت و گفت: من باهوش ترین رئیس جمهور دنیا هستم و باید نجات پیدا کنم. اینرا گفت و پرید.
فقط دو نفر در هواپیما مانده بودند. یک پسر بچه نه ساله و پاپ ژان پل دوم.
پاپ گفت: فرزندم! من عمر خودم را کرده ام و آینده پیش روی تو است. بیا این چتر را بردار و خودت را نجات بده
پسر بچه گفت: نیازی نیست. اون آقاهه که می گفت باهوش ترین رئیس جمهور دنیاست، با کوله پشتی مدرسه من پرید بیرون!!!ا
همت و پشت کار
شکلات سیاه، مملو از کاکائو است ، نه
تنها خوشمزه است بلکه به شش دلیل برای سلامتی خیلی عالی می باشد.شکلات
سرشار از مواد معدنی می باشد.گنجینه ای غنی از فواید است ! گاز گرفتن حتی
یک تکه ی کوچک شکلات سیاه پر از مواد معدنی مانند منیزیم ، فسفر و
همینطور پتاسیم ، آهن، زینک و ویتامین های دیگر از جمله گروه B می باشد.
همراه با یک رژیم غذایی متنوع، شکلات یک رژیم غذایی متعادل را ترویج می
دهد. در انتخاب خود توجه کنید: یک شکلات سیاه واقعی را انتخاب کنید و
بیسکویئت های کاکائویی و دیگر دسرهای خیلی شیرین را فراموش کنید زیرا
ارزش غذایی ندارند.
شکلات واقعی ضد افسردگی است
شکلات برای روحیه خیلی خوب است و بگذارید اینطور باشد! چرا؟ اولاً به
دلیل این که یک ماده ی معدنی شناخته شده به نام منیزیوم و آرامش بخش در
آن وجود دارد و برای انتقال تکانه های عصبی در مغز مهم است. همچنین به
دلیل آن که غنی از تئوبرومین است، که یک محرک است، اما تیرامین و
فنیلتیلامین، دو ماده ی نزدیک به آمفتامین ها در مغز که به افزایش اثرات
انتقال دهنده های عصبی اقدام می کنند. داشتن این خصوصیات شکلات را به یک
داروی ضد افسردگی طبیعی بدل کرده است.
شکلات به از بین رفتن چین و چروک کمک می کند
شکلات سیاه جزو 10 تا از بهترین غذاهای جوانی است ! کاکائو در واقع یکی
از غنی ترین منابع غذایی از فلاونوئیدها و بخصوص در کاتشین ها ست، که
خواص آنتی اکسیدانی خوبی برای آن ها شناخته شده است. برای درو کردن این
فواید بی شمار ، بدون احساس گناه خودتان را از گاز زدن به شکلاتی سرشار
از کاکائو محروم نکنید ، زیرا به شما کمک می کند بدنی جوانترو پویا تر
در طولانی مدت داشته باشید، مراقب باشید که اگرشکلات شیری یا شکلات سفید
باشد کاکائو حاوی آن مقدار خیلی کمی فلاونوئیدها دارا است.
شکلات درجلوگیری از بیماری های قلبی کمک می کند
فلاونوئیدها در کاکائو و شکلات سیاه نقش سودمندی در حمایت از بیماری های
قلبی و عروقی دارد. در واقع کلسترول بد خون را پایین می آورن دو از کشش
دیواره های رگ های خون بدن محافظت می کنند . این هم دلیل دیگری برای این
که شکلات بیشتری بخورید !
شکلات مانع از فشار خون بالا می شود
این ماده ی غذایی مانع از بالا رفتن فشار خون می شود. غنی از
فلاونوئیدهاست ، در واقع به طور قابل توجهی فشار خون را پایین می آورد و
به ثبات فشار خون کمک می کند. شکلات سیاه از دیابت نوع دوم جلوگیری می
کند .
شکلات چاق نمی کند
شکلات به طور متوسط حاوی 500 کالری در هر 100 گرم می باشد. کالری بسیاری
دارد ولی نباید از رژیم غذایی تان حذفش کنید. شکلات سیاه ویتامین های
بسیار قوی دارد. هر روز گاز زدن به شکلات باعث می شود مواد غذایی بی
فایده و پر کالری نخورید و با این کار هم کالری لازم را بدست آورده اید و
هم همراه آن از سایر فواید شکلات بهره برده اید و در ضمن، دیگر سراغ سایر
خوردنی های چاق کننده نمی روید.
تحقیقات جدید نشان میدهد که زندگی احساسی مردان هم به اندازه زنان پیچیده و غنی است، اما در اغلب موارد این امر از مردان- و همچنین از زنان - پوشیده باقی میماند.
با این که احساسات همیشه از خصوصیات زنانه به شمار میرود ، اما مردان هم به اندازه زنان احساساتی میشوند و تجربیات عاطفی مشابهی را توصیف میکنند. در یک بررسی در رابطه با هوش عاطفی 500 هزار فرد بالغ ، ثابت شد که هوش عاطفی مردان به اندازه زنان است. مطالعاتی که بر روی زوجها صورت گرفته نشان میدهد که مردان هم به اندازه زنان با میزان استرس همسرشان هماهنگاند و به همان اندازه قادر به حمایت از آن ها هستند.
مردان و زنان آه میکشند ، گریه میکنند ، شادی میکنند ، خشمگین میشوند و داد و فریاد راه میاندازند ، اما شیوه پردازش و ابراز احساسات در آن ها متفاوت است.
دکتر کلمن، روانشناس و نویسنده میگوید:
« احساسات در زندگی مردان در پشت سر و در زندگی زنان در پیش رو قرار دارند.» هورمون تستوسترون بر احساسات مردان تاثیر میگذارد و باعث میشود آن ها بیشتر به طبقهبندی و تفکر منطقی بپردازند. به نظر میرسد زنان طبیعتاً با عواطف خود بیشتر در تماس هستند ، در حالی که مردان باید روی این قضیه کار کنند و اگر این کار را بکنند، شرایط کاملا برابر میشود. آن ها دارای روابط شادتر و زندگی سعادتمندانهتری خواهند بود.
مغز انسان
چرا بسیاری از مردان از نظر احساسی ضعیف هستند؟
خوب این تقصیر مغزمردانه است. دکتر دیوید پاول، رییس مرکز بینالمللی مطالعات سلامت میگوید: « سیمکشی مغز مردان متفاوت است.» او توضیح میدهد که ارتباط بین نیمکره چپ مغز، جایگاه منطق، و نیمکره راست مغز، محل عواطف و احساسات، در زنان قویتر است:
«ارتباط بین دو نیمکره در زنان شبیه یک بزرگراه است، بنابراین میتوانند به راحتی بین دو نیمکره حرکت کنند. اما در مردان این ارتباط مانند یک کوره راه باریک است که باعث میشود دسترسی به احساسات برای ما مردها چندان آسان نباشد.»
این میتواند توضیحی برای نتایج 125 مورد مطالعه در فرهنگهای مختلف باشد:
در این بررسیها مشاهده شد که مردها و پسرها همواره در تفسیر پیامهای غیرکلامی نهفته در ژست بدن، حالت صورت و لحن صدا دقت کمتری دارند.
همچنین واکنش مردان نسبت به احساسات ضعیفتر است و زودتر هم آن ها را فراموش می کنند. در آزمایشی که در دانشگاه استانفورد انجام گرفت، عکسهایی از صحنههای تکاندهنده یا ناراحتکننده باعث تحریک بخش گستردهتری در مغز زنان شد. پس از سه هفته، زنان در مقایسه با مردان جزییات بیشتری از این تصاویر را به خاطر داشتند. به همین صورت محققان گمان میکنند که یک زن ممکن است به خاطر بگو مگو یا بیاعتتنایی کوچکی که شوهرش مدتهاست فراموش کرده همچنان ناراحت و عصبانی باشد.
پسرها در سن یک سالگی در مقایسه با دختران ارتباط چشمی کمتری برقرار میکنند و به اشیای متحرک مثل ماشین توجه بیشتری نشان میدهند تا چهره انسانها. هم پدرها و هم مادرها با پسرانشان کمتر در مورد عواطف و احساسات صحبت میکنند (به جز خشم)، و دایره لغات ذهن پسرها شامل تعداد کمتری از واژههای مربوط به احساسات میشود.
در زمین بازی- اگر نه در خانه- پسرها یاد میگیرند که جلوی اشکشان را بگیرند و ترسی از خود نشان ندهند. چهره آن ها، که زمانی به اندازه دختران نشان دهنده احساسشان بود، با رسیدن به سنین دبستان جدی تر میشود.
در سنین بزرگسالی مردان از کلمات کمتری استفاده میکنند و صحبت کردن را حداقل در جمع ابزاری برای بالا بردن موقعیت خود میدانند، برعکس خانمها که برای نزدیکی به دیگران با آن ها وارد صحبت میشوند. مردان حتی هنگام صحبت با دوستانشان هم در حال تبادل اطلاعات در مورد خرید ، ورزش، ماشین یا کامپیوتر هستند.
چرا مردان منفجر میشوند؟
اگر چه زنان هم به اندازه مردان عصبانی میشوند ، اما خشم همچنان یک ویژگی مردانه به حساب میآید. دکتر کنث دیلیو کریستین، روانشناس و نویسنده میگوید: «خشم به این علت به وجود میآید که شخص به علت سرکوب کردن احساسات خودش دچار سرخوردگی شدید میشود، با این وجود این کاری است که مردان انجام میدهند، چون میترسند که اگر کمی به احساساتشان بها بدهند، دیگر کنترل آن از دستشان خارج میشود.
اگر شما همه ابعاد وجودتان را رشد ندهید، اگر یاد نگرفته باشید که چهطور با احساساتتان کنار بیایید، تبدیل به سایهای میشوید که فقط بخش کوچکی از شخصیتتان را نشان میدهد و طولی نمیکشد که این بنای سستی که از خود ساختهاید فرو میریزد.