عشق و محبت بی قید و شرط دارد و انتظار پاسخ و واکنش مقابل ندارد
عاشق واقعی کیست؟
نویسنده: دکتر سید اصغر ساداتیان و دکتر ماهیار آذر
یک عاشق واقعی بیشتر خصوصیات زیر را دارد:
1. تقریباً به بلوغ کامل جسمی ،عقلی و احساسی رسیده است.
2. خود را تقریباً به طور کامل و محبوب را تا حدود زیادی می شناسد و می داند یک انسان سالم چه ویژگی هایی دارد.
3. به فکر خوشبختی معشوق است بدون این که توقع داشته باشد چیزی بدست آورد.
4. از روی نادانی، نگرانی، ناتوانمندی و نیازمندی محبت نمی کند.
5. عشق و محبت بی قید و شرط دارد و انتظار پاسخ و واکنش مقابل ندارد.
6. از ابراز احساست خود نگران نمی شود.
7. بهترین ها را برای محبوب و معشوقش می خواهد.
8. محبوب را در اولویت اول قرار می دهد ولی خود را فراموش نمی کند.
9. رابطه صمیمی و برابر برقرار می کند.
10. در ارتباطش دروغ ،تزویر، ریا و کتمان کاری ندارد.
11. به محبوب و معشوق خود اطمینان و اعتماد دارد.
12. محبت و عشق را گدایی نمی کند.
13. محبوب را همانطور که هست می پذیرد و دوست می دارد و هرگز سعی در کنترل و یا تغییر او نمی کند.
14. تفاوتها را می شناسد و می پذیرد و در اصلاح اختلافات و تقویت رابطه مسئول و فعال است.
15. متعهد ،مسئولیت پذیر ، وفادار و صادق است.
16. چیزی را از محبوبش مخفی نمی کند.
17. اگر چه از لحظه لحظۀ بودن با معشوق احساس رضایت و خرسندی می کند ولی به زمان های تنهایی و با خود بودن نیز باور داشته و احترام می گذارد.
18. علاوه بر استقلال فردی و حفظ حریم خصوصی از اتکاء به یکدیگر خشنود و خرسند است.
19. هیچگاه در ابراز احساست و نظرات خود قصد سرزنش،توبیخ، تمسخر و بی احترامی ندارد.
20. اگر چه سعس می کند که بهترین باشد ولی هرگز از خود اقعی اش خارج نمی شود و نقش بازی نمی کند.
21. اگر چه با معشوق خود را کامل و در اوج قله ها می یابد ولی بدون معشوق خود را گم شده ،ناتوان و یا تنها نمی بیند و نمی داند.
نکته : هم چنان که دریافت می شود عشق واقعی یک شبه بوجود نمی آید (حداقل چند ماه) بلکه با آن نگاه آتشین اول جرقه اش زده می شود ، با شناخت تقریباً کامل یکدیگر و ایجاد صمیمیت ( احساس عاطفی، عقلانی ، ادراکی ، عرفانی و ...) شکل می گیرد و با ارتباط جنسی(بعد از ازدواج) به اوج می رسد و با تعهد و مسئولیت پذیری کامل می شود و با باغبانی و نگهداری همیشه زنده و تر و تازه می ماند و در این مرحله است که ویژگیهای ذکر شده در بالا در مورد عشق واقعی صدق خواهد کرد (آنهم در هر رابطه ای دارای شدت و ضعف متفاوتی است.) و اینگونه زوجی خوشبخت و صمیمی در خانواده ای سالم بنا نهاده می شود .
منبع: نوگرا (eslahe.com)
قاچاقچی خلاق
مردی
با دوچرخه به خط مرزی میرسد. او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد. مامور
مرزی میپرسد: در کیسهها چه داری؟ او میگوید؛ شن.
مامور او را از دوچرخه پیاده میکند و چون به او مشکوک بود، یک شبانه
روز او را بازداشت میکند، ولی پس از بازرسی فراوان، واقعاً جز شن چیز
دیگری نمییابد. بنابراین به او اجازه عبور میدهد.
هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا میشود و مشکوک بودن و بقیه
ماجرا ...
این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار میشود و پس از آن مرد
دیگر در مرز دیده نمیشود.
یک روز آن مامور در شهر او را میبیند و پس از سلام و احوال پرسی، به
او میگوید: من هنوز هم به تو مشکوکم و میدانم که در کار قاچاق بودی،
راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد میکردی؟
و قاچاقچی میگوید:
دوچرخه!
این سخنرانیها دینی هستند و البته به زبان شیرین کوردی . خدا همه ی کسانی را که به اسلام و مسلمانان خدمت می کنند هدایت کند.
دوستان عزیز بخشی از بحث ها رو گذاشتم بقیه رو هم انشالله خواهم گذشت
بحث بخشین دانلود
بحث پیامک بو خیرخوازان دانلود
بحث پیامک بو خیرخوازان۲ دانلود
بحث پیامک بو خیرخوازان۳ دانلود
بحث پیامک بو خیرخوازان۴ دانلود
بحث پیامک بو خیرخوازان۵ دانلود
yakob9476@gmail.com
بحث اروپا دانلود
بحث رمضان۱ دانلود
بحث رمضان۲ دانلود
بحث رمضان۳ دانلود
بحث پیامبر خاتم محمد (ص) دانلود
بحث عید مسلمانان دانلود
بحث مناظره بحث چند زنی دانلود
به گزارش خبرگزاریهای داخلی ایران، روحالله داداشی به هنگام رانندگی در
کرج با سه جوان درگیری لفظی و سپس درگیری فیزیکی پیدا میکند و بر اثر
ضربات چاقو پیش از انتقال به بیمارستان جان خود را از دست میدهد.
بر اساس این گزارش ها، روحالله داداشی ساعت ۲۴ شنبه شب به همراه «یک
خبرنگار اهل کرج» با خودروی شخصیاش از سمت شمال به جنوب در خیابان گلشهر
کرج در حرکت بود که در ازدحام خودروها در تقاطع خیابان گلزار کرج بین
راننده یک دستگاه پراید و داداشی درگیری لفظی بوجود میآید.
بنا بر گزارشها، این درگیری لفظی بین وی و سه سرنشین خودرو پراید تا
خیابان پونه کرج ادامه مییابد و در نهایت سرنشینان، از دو خودرو پیاده
شده و اقدام به درگیری فیزیکی میکنند.
در این درگیری یکی از سرنشینان پراید چند ضربه چاقو به گردن و سینه
روحالله داداشی وارد میکند و بلافاصله به همراه دو سرنشین دیگر پراید
متواری میشوند.
یک مسئول در بیمارستان آیتالله مدنی جهانشهر کرج به خبرگزاری ایرنا گفت
که بررسیهای پزشکی نشان میدهد وی به علت پاره شدن شریانهای حیاتی گردن
حین انتقال به بیمارستان جان سپردهاست و تلاش امدادگران برای نجات جان وی
بینتیجه ماند.
به گفته این مسئول پزشکی، جسد روحالله داداشی هماینک برای بررسی پزشکی قانونی به گورستان «بهشت سکینه» کرج انتقال یافتهاست.
اولی: ببخشید با حرفام سرتو
درد آوردم
دومی: نه! من حواسم جای دیگه بود!
روزی ترا ز مستی تشبیه ماه
کردم
لامپ 60 هم نبودی، من اشتباه کردم
یارو میره یخ بخره می بینه
پول همراهش نیست واسه اینکه ضایع نشه
یه دستی روی یخ ها می کشه میگه : از این سردتر ندارین؟!
داستان فرشته بیکار
روزی مردی خواب عجیبی دید، او
دید که پیش فرشتههاست و به کارهای آنها نگاه میکند، هنگام ورود، دسته
بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامههایی را که
توسط پیکها از زمین میرسند، باز میکنند، و آنها را داخل جعبه
میگذارند. مرد از فرشتهای پرسید، شما چکار میکنید؟
فرشته در حالی که داشت نامهای را باز میکرد، گفت: این جا بخش دریافت
است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل میگیریم. مرد کمی
جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت
میگذارند و آنها را توسط پیکهایی به زمین میفرستند.
مرد پرسید: شماها چکار میکنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا
بخش ارسال است، ما الطاف و رحمتهای خداوندی را برای بندگان میفرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشتهای بی کار نشسته است مرد با تعجب از
فرشته پرسید: شما چرا بی کارید؟
فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب
شده، باید جواب بفرستند، ولی فقط عده بسیار کمی جواب میدهند. مرد از
فرشته پرسید: مردم چگونه میتوانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد:
بسیار ساده فقط کافیست بگویند “خدایا شکر”
شیطان - انسان
چون یک راه بیشتر نیست
طلبه جوان و دختر فراری
شب هنگام محمد باقر - طلبه
جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او
شد. در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ
نگوید. دختر پرسید: شام چه داری ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد
و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده
بود در گوشهای از اتاق خوابید.
صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم
را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند.
شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و ....
محمد باقر گفت : شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست
جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی
کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر
نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که
تمام انگشتانش سوخته و ... علت را پرسید.
طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود. هر بار که
نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع میگذاشتم
تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب
تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا ، شیطان نتوانست
مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.
شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده
را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه
تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی
می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود.
اما دکتر دربای شایر در این باره خاطرنشان کرده است درد واکنشی است که از تجربیات ما ناشی می شود و با انگیزش و تعاملات انسان رشد پیدا می کند. وی همچنین یادآور شد دادن داروهای مسکن به جنین که باید از طریق جفت صورت گیرد شامل پروسه هایی است که ممکن است مادران را در معرض خطرها و فشارهای روانی غیر ضروری قرار دهد.
روزنامه ایران
دیکشنری جامغ برای موبایل فارسی به انگلیسی و انگلیسی به فارسی
X-plore S60 3rd+5th ed for nokia n
فان کلوب: «فا بیان» دختر ۲۸ ساله فرانسوی است تا چندی قبل مدل لباس بسیار معروفی بود که شرکتهای بزرگ به خاطر زیباییاش با او قراردادهای کلان میبستند.
به گزارش مشرق، عکس او در
مجلهها و شبکههای مختلف تلویزیونی به نمایش در میآمد ولی حالا در
روستاهای دور دست افغانستان به درمان بیماران میپردازد و از زندگی خودش
بسیار راضی و خوشحال است چرا که او حالا اسلام را پذیرفته و یک مسلمان است.
فا بیان با اعتماد به نفس کامل گفت: «اگر لطف و رحمت خداوند شامل من
نمیشد، هیچ گاه نمیتوانستم مسلمان شوم و تا آخر عمرم مانند یک حیوان
زندگی میکردم. من در آن زندگی فقط به دنبال سیراب کردن هوس و شهوتهای
خود بودم و هیچ اصول و ارزشی برای خود نداشتم. از کودکی آرزو داشتم پرستار
شوم، اکنون که مسلمان شدهام به آرزوی خود رسیدهام.»
بله او به
آرزوهای خودش رسیده است و حالا راه هدایت را پیدا کرده است. او تا دیروز
همه خواستههای دنیایی را داشت، ثروت و شهرت و … اما حالا حقیقت را داشت،
آرامش را داشت، اعتماد به نفس را داشته چیزی را داشت که قبلاً هیچگاه
نداشته، «ایمان».
او گفت: «در حال و هوای کودکی همواره خودم را در حالت کمک به کودکان بیمار
تخیل میکردم اما وقتی بزرگتر شدم، به دلیل زیبایی ظاهری که دارم
ناخودآگاه به سمت دنیای مدل کشیده شدم و از شکل من استفاده ابزاری میشد،
دقیقاً مانند یک وسیله مدت دار که بویی از انسانیت در آن نبود.»
این دختر تازه مسلمان شده، همچنین گفت: «تا اینکه برای شرکت در یکی از
برنامهها به بیروت پایتخت لبنان دعوت شدم. وقتی به آنجا سفر کردم،
صحنههایی دیدم که در همه عمرم مانند آن را ندیده بودم. در آنجا پیش از
گذشته از خودم منفور شدم و کم کم به سمت متحول شدن حرکت کردم تا اینکه در
نهایت به اسلام که انسانیت واقعی در آن وجود دارد، رسیدم. پس از مسلمان
شدن در بیروت به پاکستان سفر کردم و از مرز این کشور به افغانستان رفتم و
با کمک به کودکان و مجروحان یکی از آرزوهای دیرینه و کودکی خود را محقق
ساختم.»
وقتی فا بیان مسلمان شد خیلیها تلاش کردند او را از
راهی که انتخاب کرده بود منصرف کنند. «فا بیان» در این باره گفت:
«شرکتهای مدل پس از اینکه از مسلمان شدن من با خبر شدند، سعی کردند مرا
به راه قبلی باز گردانند از همین رو هدایای بسیار زیادی برایم فرستادند و
پیشنهاد دستمزد سه برابری نسبت به قبل را به من دادند اما من که تازه راه
اصلی را یافته بودم، هدایا را پس فرستاده و همه پیشنهادات آنان را رد کردم
و اکنون احساس میکنم که در خوشبختی کامل به سر میبرم.”
خانواده
او هم تلاش زیادی کردند جلوی کار او را بگیرند و اما فا بیان برای راهی که
انتخاب کرده بود مصمم بود. حالا او زندگیاش را صرف کمک به دیگران میکند
تا به ما هم یاد بدهد که مهمترین داشته یک انسان ایمان اوست، به خاطر
ایمان حتی میشود از ثروت و شهرت هم گذشت.
زنی که میخواست نسل آقایان را از بین ببرد
امپراتریس لو، سفاک ترین، پر
قدرت ترین، بی رحمترین و بزرگترین ملکهی تاریخ در نیمه دوم قرن ششم
بعد از میلاد در چین تولد یافت.
پدرش یکی از افسران ارشد دربار چین بود. او در کودکی بسیار زیبا بود و
هنگامیکه به سن ۱۴ سالگی رسید، زیبایی اش به حدی رسید که دیگر
نمیتوانست آزادانه به میان مردم رفت و آمد کند و بخاطر همین بیشتر
وقتها در خانه میماند. روزی به همراه پدرش در یک جشن درباری شرکت کرد
و امپراتور چین همینکه چشمش به او افتاد،ا ز پدر لو خواست تا او را به
کاخ آورد.
پدر لو دستور امپراتور را اجرا کرد و از فردا لو جزو زنان امپراتور در
آمد. اختلاف سنی بین لو و امپراتور باعث شد تا لوی زیبا و جوان به یک
افسر جوان و زیبا دل ببندد ولی این افسر به او خیانت کرد و همین امر
باعث شد که لو بیمار شود.
همینکه لو از بستر بیماری برخاست، قسم خورد که نسل مردان را از روی
زمین بردارد و به دنبال این تصمیم افراد خانوادهی امپراتوری تانگ یکی
پس از دیگری به طرز مرموزی کشته شدند و سرانجام در ۲۵ سالگی قدرت را در
دست گرفت و ده هزار نفر از ایل و تبار تانگ را در سرتاسر خاک چین به
هلاکت رسانید و خود سر سلسله ی خاندان سلطنتی لو شد.
او دستور داد تا شکنجه خانههای مخصوصی بسازند که در آنها پر زجرترین
شکنجههای تاریخ را در مورد مردم بیگناه به اجرا میگذاردند.
لو تا ۸۰ سالگی از اقدام به هر جنایت و عمل خطایی، اجتناب نکرد و در
این زمان بود که از اعمال خود پشیمان شد و تمام زندانیان را آزاد کرد و
از بینوایان دستگیری کرد و پس از دو سال یعنی در سن ۸۲ سالگی در حالیکه
تنها آرزویش این بود که مردم از گناهانش بگذرند، درگذشت