ناوی چیا(نام کوه) | شوین(محل کوه) | به رزایی(ارتفاع)به متر |
که له که جار(کلکجار) | حه وتاش | 2798 |
زاغه | ده وسینه | 2748 |
وه زه نی | گرده نه خان | 2694 |
مه مه ل خان | گرده نه خان | 2648 |
گرده کو | قول قوله | 2640 |
نه که روز | پیر هومه ران | 2640 |
به رانان | باینجان | 2640 |
ده روازه | نه نور | 2637 |
سه رتون | ساوان | 2622 |
کوته رش | سی کوچکه | 2592 |
بابوس | بانه | 2380 |
قه لا ر ش | ره شه قه لات | 2367 |
ئاربابا | بانه | 2220 |
دوزین | بانه | 2122 |
کلیله چه وت | بنه خوی | - |
حوجره ی فه قی یان | برویش کانی | - |
په ره زال | هه رمی دول | - |
نه زه ر | بویه نی خوا رو | - |
منبع : وبلاگ سروشت
مهارت شمشیر زنی
کلاه
فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند.
لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست
.
بالای سرش را نگاه کرد . تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.
فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند
و دید که میمون ها همین کار را کردند.
او کلاه را ازسرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند.
به فکرش رسید... که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد.
میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد
و روانه شهر شد.
سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه
اش تعریف کرد و تاکید کرد
که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند.
یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه
برایش اتفاق افتاد.
او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند.
او کلاهش را برداشت,میمون ها هم این کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر
روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند.
یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در
گوشی محکمی به او زد و گفت :
فکر می
کنی فقط تو پدر بزرگ داری.
نکته : رقابت سکون ندارد
فواید گاو بودن !