زیباشناسی
موسی و کشاورز
یه روز حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد : من دلم میخواد یکی از اون بندگان خوبت رو ببینم . خطاب اومد : برو تو صحرا . اونجا مردی هست داره کشاورزی میکنه . او از خوبان درگاه ماست . حضرت اومد دید یه مردی هست داره بیل میزنه و کار میکنه . حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست . از جبرئیل پرسید . جبرئیل عرض کرد : الان خداوند بلائی بر او نازل میکند ببین او چی کار میکنه . بلیه ای نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش رو از دست داد . فورا نشست . بیلش رو هم گذاشت جلوی روش . گفت : مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم . حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم . حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده . رو کرد به آن مرد و فرمود : ای مرد من پیغمبرم و مستجاب الدعوه . میخوای دعا کنم خدا چشاتو بهت برگردونه . گفت : نه . حضرت فرمود : چرا ؟ گفت :
آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم
دختر
کشاورز
یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه، ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم، واقعا راسته که خدا از روح خودش تو بدن انسان دمید.
منبع : اینترنت
روزی مردی خواب عجیبی
دید . دید که پیش فرشته هاست و به کارهای انها نگاه میکند.
هنگام ورود ،دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تندتند
نامه های را که توسط پیکها از زمین میرسند، باز میکنند
و داخل جعبه میگذارند . مرد از فرشته پرسید :
شما چه کارمیکنید ؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد ،گفت:
این جا بخش دریافت است و ما دعاها و درخواست های مردم از خداوند را
تحویل میگیریم.
مرد کمی جلوتر رفت . باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل
پاکت میگذارند و انها را توسط پیک هایی به زمین میفرستند.
مرد پرسید: شماها چه کار میکنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا
بخش ارسال است ،
ما الطاف و رحمت های خداوندرا برای بندگان به زمین میفرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و یکفرشته را دید که بیکار نشسته است . مرد با تعجب
پرسید : شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است . مردمی که دعاهایشان مستجاب
شده ، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب میدهند. مرد از
فرشته پرسید : مردم چگونه میتوانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ
داد:بسیار ساده ، فقط کافیست بگویند : خدایا شکر
آورده
اند روزی شیخ و مریدان در کوهستان سفر می کردندی و به ریل قطاری
رسیدندی که ریزش کوه آن را بند آورده بودی.
و ناگهان صدای قطاری از دور شنیده شد. شیخ فریاد برآورد که جامه ها
بدرید و آتش بزنید که این داستان را قبلن بدجوری شنیده ام.
و مریدان و شیخ در حالی که جامه ها را آتش زده و فریاد می زدند ، به
سمت قطار حرکت کردندی.
مریدی گفت:" یا شیخ ! نباید انگشت مان را در سوراخی فرو ببریم؟" شیخ
گفت:" نه! حیف نان! آن یک داستان دیگر است."
راننده ی قطار که از دور گروهی را لخت دید که فریاد می زنند، فکر کرد
که به دزدان زمینی سومالی برخورد کرده و تخت گاز داد و قطار به سرعت به
کوه خوردی و همه ی سرنشینان جان به جان آفرین مردند.
شیخ و مریدان ایستادند و شیخ رو به مریدان گفت:
" قاعدتن نباید این طور می شد!"
سپس رو به پخمه کردی و گفت:
"تو چرا لباست را در نیاوردی و آتش نزدی؟"
پخمه گفت:"آخر الان سر ظهر است!
گفتم شاید همین طوری هم ما را ببینند و نیازی نباشد
لیمو ترش
لیمو ترش محصولی معجزه گر در نابودی سلول های سرطانی است، و 10000 بار قویتر از شیمی درمانی عمل می کند.