عشق یعنی...
روزی
جوان ثروتمندی نزد استادی رفت و گفت:
عشق را چگونه بیابم تا زندگانی نیکویی داشته باشم؟
استاد مرد جوان را به کنار پنجره برد و گفت: پشت پنجره چه میبینی؟
مرد گفت: آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه
میگیرد.
سپس استاد آینه بزرگی به او نشان داد و گفت: اکنون چه میبینی؟
مرد گفت: فقط خودم را میبینم.
استاد گفت: اکنون دیگران را نمیتوانی ببینی.
آینه و شیشه هر دو از یک ماده اولیه ساخته شدهاند،
اما آینه لایه نازکی از نقره در پشت خود دارد و در نتیجه چیزی جز شخص
خود را نمیبینی.
خوب فکر کن!
وقتی شیشه فقیر باشد،
دیگران را میبیند و به آنها احساس محبت میکند،
اما وقتی از نقره یا جیوه (یعنی ثروت) پوشیده میشود، تنها خودش را میبیند.
اکنون به خاطر
بسپار: تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلوی
چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و همه را دوستشان
بداری اینبار نه به خاطر خودت بلکه به خاطر خدا .
آنگاه خواهی دانست که" عشق یعنی دوست داشتن دیگران
دانلود جزوه ساختمان داده ها کاردانی نرم افزار
جزوه از آموزشکده فنی کاشان
افراد مختلف چگونه فیل را شکار می کنند؟
ریاضیدانها
ریاضیدانها به آفریقا می روند، هر موجودی که فیل
نیست را کنار می گذارند و
سپس یکی از آنهایی را که باقی مانده است می گیرند.
البته ریاضیدانهای با تجربه، ابتدا سعی می کنند تا ثابت کنند حداقل یک
فیل در آفریقا وجود دارد. آنگاه به آنجا می روند.
ریاضیدانها ابتدا ثابت می کنندحداقل یک فیل در آفریقا وجود دارد و
سپس پیدا کردن و شکار آن را به عنوان تمرین برای دانشجو باقی
میگذارند.
کامپیوتردانها
دانشمندان علم کامپیوتر شکار فیل را بر اساس
اجرای الگوریتم زیر انجام می دهند:
گام 1) برو به آفریقا
گام2) از دماغه رود نیل (جنوبیترین نقطه آفریقا ) شروع کن.
گام3) به سمت شمال حرکت کن و هر منطقه را از غرب به شرق بپیما
گام4)در هر گذر
آ) هر حیوانی را که می بینی شکار کن.
ب)آن را با فیل مقایسه کن.
ج)اگر با هم برابر بودند کار تمام است وگرنه برو گام 3
برنامه نویسان با تجربه، ابتدا یک فیل را در قاهره( شمال آفریقا) قرار
میدهند تا مطمئن شوند که الگوریتم فوق خاتمه می یابد.
اقتصاددانها
اقتصاددانها فیلی را شکار نمی
کنند، زیرا اعتقاد دارنداگر به فیل ها به قدر کافی پول یا،... وعده
داده شود خودشان، خودشان را شکار می کنند.
وکلای حقوق
وکلا فیل شکار نمی کنند، ولی دور گله فیل ها می
گردندو در مورد اینکه هر کدام از هر کدام از فضولاتی که بر روی زمین
ریخته متعلق به کدام فیل است، بحث می کنند.
البته اگر کسی آنها را استخدام نماید می توانند بر اساس شکل و رنگ یکی
از همان فضولات ثابت کنند که کل گله به موکلشان تعلق دارد.
معاونین بخش مهندسی، تحقیق و توسعه
معاونین بخش توسعه و تحقیق خیلی سعی می کنند که
فیلی را شکار کنند، اما کارمندانشان به آنها اطمینان می دهند که تمام
فیل های موجود قبلا شکار شده اند.
مامورین کنترل کیفیت
مامورین کنترل کیفیت به فیل
ها کاری ندارند، بلکه دنبال اشتباهات سایر شکارچیان می گردند.
روزی روزگاری یک هیزم شکن خیلی قوی برای کار سراغ یک تاجر الوار رفت تاجر او را استخدام کرد. و دستمزد خوبی برایش تعیین کرد و همچنین شرایط کاری بسیار خوب بود. بنابراین هیزم شکن ما تصمیم گرفت کارش را به نحو احسن انجام دهد، تا محبت صاحب کار خود را جلب کند.
رئیس جدید به او یک تبر داد و محل کارش را نشان داد. روز اول هیزم شکن ۱۸ درخت را قطع کرد. رئیسش به او تبریک گفت و از او خواست به همین روش به کار خود ادامه دهد.
تاجر بسیار هیجان زده بود تا ببیند روز بعد هیزم شکن چند درخت قطع می کند. اما روز بعد او توانست فقط ۱۵ درخت را بیندازد. روز بعد هیزم شکن تلاش خود را بیشتر کرد. ولی فقط ۱۰ درخت قطع کرد. هر روز با همه تلاشی که می کرد تعداد کمتر درخت می توانست قطع کند.
هیزم شکن با خود فکر کرد من باید قدرت خود را از دست داده باشم. بنابراین پیش رئیس خود رفت و از او معذرت خواهی کرد. و گفت نمی دانم چه اتفاقی افتاده است که هر روز توانایی من در قطع درختان کمتر می شود.
تاجر در جواب پاسخ داد: « آخرین باری که تبر خود را تیز کردی کی بود؟ »
هیزم شکن پاسخ داد: تیز کردن؟ من وقتی برای تیز کردن تبر نداشتم چون خیلی مشغول ...
در این لحظه هیزم شکن به فکر فرو رفت و در کمال شرمندگی به اشتباه خود پی برد.
آیا شما هم تبر زندگی خود را تیز می کنید؟ آیا اطلاعات خود را به روز می کنید؟ آیا زمانی را برای اندیشیدن و بررسی آنچه انجام داده اید می گذارید؟ آیا نتایج کارهای خود را تجزیه و تحلیل می کنید؟ آیا بدنبال راهی موثرتر برای مشکلات فعلی هستید؟ یا اینکه آنقدر خود را درگیر انجام کاری کرده اید که وقتی برای این کارها ندارید
دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست . هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آنرا در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد .
ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود . لذا پس از مدتی از او پرسید : - چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟
مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است !
گاهی ما نیز همانند همان مرد ، شانس های بزرگ ، شغل های بزرگ ، رویاهای بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم . چون ایمانمان کم است .
ما به یک مرد که تنها نیازش تهیه یک تابه بزرگتر بود می خندیم ، اما نمی دانیم که تنها نیاز ما نیز ، آنست که ایمانمان را افزایش دهیم .
خداوند هیچگاه چیزی را که شایسته آن نباشی به تو نمی دهد .
این بدان معناست که با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار می دهد استفاده کنی .
هیچ چیز برای خدا غیر ممکن نیست .
● به یاد داشته باش :
ـ به خدایت نگو که چقدر مشکلاتت بزرگ است ، ـ به مشکلاتت بگو که چقدر خدایت بزرگ است .
امام مسلم در کتاب صحیح خود از انس بن مالک - رضی الله عنه - روایت می کند که آنحضرت - صلى الله علیه وسلم - فرمود:«یُؤتی بِأنعَمِ أهل ِ الدنیا مِن أهلِ النارِ یومَ القیامةِ فَیُصبغُ فیِ النارِ صِبغةً ثُم یُقالُ یا ابنَ آدمَ هَل رَأیتَ خَیراً قَطُّ؟ هَل مَرَّ بِک مِن نَعیمٍ قَطُّ ؟ فَیقولُ لاوَاللهِ یا رَبِّ . وَ یُؤتی بِأشدِالناسِ بُؤساً مِن أهل الجنَّةِ فَیُصبغُ صِبغةً فی الجنَّة ِ فَیُقالُ یا ابنَ آدمَ هَل رأیت بَؤساً قَطُّ؟ هَل مرَّ بِکَ مِن شدةٍ قَطُّ ؟ فَیقولُ لا وَاللهِ یا رَبِّ مامرَّ بی بُؤس ٌ قَطُّ وَلا رأیتُ شِدةً قَطُّ ».
ترجمه : روز قیامت،مرفه ترین انسان نافرمان دنیا را در آتش، غوطه داده ، بیرون می آورند آنگاه از او می پرسند: ای فرزند آدم ! آیا تاکنون آسایشی دیده ای ؟ و از نعمتی بهره مند شده ای ؟ می گوید: سوگند به خدا که هیچ رفاه و آسایشی ندیده ام . پس از او فقیرترین انسان دنیا را که مومن بوده است برای چند لحظه در میان نعمتهای بهشت قرار می دهند سپس از او می پرسند: ای فرزند آدم ؟ آیا هیچگاه دچار فقر و مصیبتی بوده ای ؟می گوید: سوگند به خدا که هیچ گونه رنج و مصیبت و فقری ندیده ام.
اَنْعَمْ » واژه تفضیل است . یعنی کسیکه از بیشترین آسایش دنیا بهره مند بوده و نعمتهای متنوعی از قبیل ثروت ، ساختمانهای مجلل ، سواری های پیشرفته ، چندین خدمه و سفره های رنگین ، انواع لباسهای زربافت ، جواهرات گرانقیمت ، چندین رقاصه و.. در اختیار داشته است اما پس از اینکه دست نوازشگر آتش دوزخ که حداقل هفتاد برابر سوزنده تر از آتش دنیا است بر جسم نازنینش کشیده شود، دیدگانش باز می شود تا آنچه را که باور نداشت و نادیده می گرفت از انواع شکنجه های دوزخ ، غل و زنجیر، مارهای خطرناک ، درخت تلخ و خار دار زقوم و آب جوشان که چون بر سرش ریخته شود پوست بدنش فرو می ریزد وسهل ترین عذاب که عبارت است از پوشیدن کفشهای آتشین که مغز سر را بجوش می آورد وصداهای خشمگین دوزخ که شعله هایش بجان هم افتاده و با شوق برای بلعیدن شکار تازه ای زبانه می کشند،ببیند.
از اینرو جای شگفتی نیست که مرفه ترین فرد دنیا، دست و پایش را گم کند و همه نعمتهای آنرا یکباره به فراموشی بسپارد و سوگند یاد کند که هیچگاه رنگ آسایش را ندیده و هرگز نعمتی نصیبش نشده است .
ابن علان عقیلی می گوید: «ظاهراً اینطور به نظر می رسد که این فرد مرفه، با دیدن مناظر هولناک عذاب ، دست و پایش را گم می کند و با صراحت ، همه نعمتهای دنیا را بفراموشی می سپارد. چون واقعاًدر آنجا کسی جرأت دروغ گفتن ندارد. یا اینکه تمام آسایش و نعمتهای دنیا را در برابر همان چند لحظه عذاب آخرت ، هیچ می پندارد وآنگاه چنین اظهار می نماید» (1) . (1) دلیل الفالحین.
فقیرترین انسان مومن دنیا
فقیرترین انسان ، وقتی که برای چند لحظه در بهشت می ماند، و خود را میان زمینی پهناور می یابد که جنس خاکش ترکیبی از مشک و زعفران و سنگ ریزه هایش از یاقوت و جواهرات گرانقیمت است و خیمه های مرتفع و قصرهای ساخته شده از طلا و نقره و پرندگان زیبا که بر شاخسار درختان بهشت ، نغمه سرایی می کنند و جویبارهائی که در آنها آب زلال و شیرو عسل، جریان دارد و دوشیزگان زیبا و حوران بهشتی که اگر یکی از آنان برای چند لحظه، در دنیا جلوه گر شود، نور چهره اش فضا را روشن و عطر وجودش زمین را معطر می نماید و تاجی که بر سر دارد گرانتر از تمامی نعمتهای مادی دنیاست و هزاران نعمت دیگر که قلم از وصف یکایک آنها ناتوان است ، آنچنان توجه اش بسوی آنها معطوف می گردد که سوگند یاد می نماید که هیچگونه رنج و مشقتی در دنیا ندیده است .
باید گفت اجحاف نمی کند و ناحق نمی گوید زیرا او تمام سختیهای دنیا از قبیل فقر، گرسنگی ، دربدری ، مظلومیت ها، زندان ، تازیانه ، و استهزا و ریشخند اهل باطل به مقدساتش را در مقایسه با آنچه که در آن لحظه ی کوتاه، در بهشت می بیند، بسیار ناچیز و اندک می پندارد.چرا که نعمتهای بهشت ، در آن لحظه ، آنچنان او را تحت تاثیر قرار می دهد که تمام گذشته اش را بفراموشی می سپارد.
هنگامیکه صاحبان دنیا، جایگاه این بنده فقیر، ولی مومن خدا را در آنجا می بینند که چگونه سختیهای دنیا برایش تبدیل به نعمتهای جاودانه شده است که بشر نظیر آنرا هیچگاه ندیده و نشنیده و حتی تصورش را نکرده است ، آرزو می کنند ای کاش ما هم در دنیا بسان همین بنده مومن ، رنجها و مصیبتها را تحمل می کردیم تا امروز مشمول چنین پاداش عظیم و با ارزشی از جانب خداوند می شدیم . رسولخدا - صلى الله علیه وسلم - این مطلب را در قالب کلمات شیوا و حکیمانه خویش چنین بیان فرموه است : «یَوَدُ أهلُ العافیةِ یَومَ القیامةِ حینَ یُعْطی أهلُ البلاء الثواب لَو أنَّ جُلُودَهم کَانَتْ قُرِضَتْ فی الدُّنیا بِالمقاریض » .
ترجمه : روز قیامت هنگامیکه اهل آسایش ، متوجه پاداش نیکوکاران ستمدیده می شوند، آرزو می کنند کاش در دنیا بخاطر خدا، بدنشان قطعه قطعه می شد.
ولی افسوس که دیر شده و زمان این آرزوها گذشته است و عمر گرانبهای ایشان، صرف هوا و هوس شده است. اینک راه بازگشت به دنیا ،وجود ندارد و فرصت ضایع شده بدست نخواهد آمد و توبه و استغفار نیز کارگشا نخواهد بود. و آنها چاره ای نخواهند داشت جز اینکه با ندامت به این سخنان و سرزنشهای الله گوش فرا دهند که می فرماید { أَوَلَمْ نُعَمِّرْکُمْ مَا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَجَاءَکُمُ النَّذِیرُ فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیر ٍ } (.
ترجمه:مگر اینقدر به شما عمر نداده بودیم که هر کس بخواهد، پند گیرد. و آیا بیم دهنده پیش شما نیامد. پس بچشید (عذاب را ) اصلاً برای ستمگران یار و یاوری نیست.
مواظب گناهان پنهانی باشید!
استاد جاسم المطوّع /ترجمه:عبدالعزیز سلیمی
ازثوبان نقل می کنند که از رسول خدا(ص) شنیده است:
«برخی از مردم را می شناسم که
در روز قیامت با نیکیهایی به بزرگی کوه سفید «تهامه» میایند ،امّا خداوند همه
آنها راپوچ وبی ارزش می شمارد!؟
ثوبان می گوید:من گفتم :یا رسول الله! ویژگیهای
آنان را برایمان بیان بفرما تا ناآگاهانه خدای ناکرده از جمله آنان نباشیم!
رسول
خدا (ص) فرمود آنان برادران و از نسل شما هستند ،همانند شما بخشی از شب را(به عبادت می
ایستند)امّا هرگاه خلوت می روند، حرمت و حریم خداوند را مراعات نمی کنند».
دوستان عزیز!
به شما توصیه می کنم که از ساعتهای خلوت زندگی خود بهترین استفاده را
به عمل بیاورید!
دانه ای را دیده اید که چنانجه خوب در خاک پنهان شود، می روید و به ثمر و نتیجه می رسد.خود شما هم همچون دانه بذری هستید که اگر آن را خوب در زمین خلوت با خداوند بکارید، ثمر عمل صالح را نصیب شما می گرداند. و انسان هر چه بیشتر در خلوت با خداوند خالص باشد ،رو سفیدیش بیشتر و کارهایش رو به راه تر می گردد، و از ته قلب احساس قناعت و بی نیازی می کند.
از گناهان بخصوص گناهان پنهانی جداً پرهیز کنید!
در پنهانی ها پرهیز کاری را پیشه کنید،و از گرداب گناه دوری بجویید، فکر نکنید کسی
شما را نمی بیند، زیرا خداوند دانای بینا به کمترین لغزشهای درون و بیرون انسان آگاه
است،و چنانچه شما را در جایی که نمی پسندند ببیند در دنیا به برگرداندن دلتان از محبت
خویش گرفتارتان می گرداند.از ابو درداء روایت شده است که: «انسان باید مواظب باشد
تا از جایی که خبر ندارد، مورد لعن مؤ منین قرار نگیرد،
سپس فرمود:می دانید که این
چگونه است؟
گفتم:نمی دانم .
فرمود:در خلوت به نافرمانی خداوند می پردازند،و
خداوند نیز خشم آنها را در دل دیگران بدون آنکه خود متوجه باشند قرار می دهد.
از
گناهان پنهانی جداً پرهیز نمایید!
همچنین در همه حال چه در پیدا و چه در
نهان پاک باشید! و در خلوت و جلوت او را سپاسگزار باشید ،و سپاسگزاری او در خلوت
پرهیز از نافرمانی اوست. با قلب و قالب خویش به سوی او روی بیاورید!
روزی سری
سقطی از جنید بغدادی در حالی که نوجوانی بیش نبود در مورد شکر سؤال کرد او در جواب گفت
:«شکر نعمت آناست که آن را برای نافرمانی صاحب نعمت بکار نگیریم».
دوستان!
شکر گزار راستین نعمتهای خداوند باشید،و در هر حالتی تنها از او
یاری بجویید و کوتاهیها و سهل انگاریها ی خویش را جبران نمایید !زیرا:«ادامه دادن
گناه ،خود گناه دیگری است.»
دو مرد نابینا بر سر راه ام جعفر زبیده عباسی نشسته بودند، زیرا از بخشش و کرم او خبر داشتند. یکی میگفت: اللهم ارزقنی من فضلک؛ خداوندا از فضل و کرمت به من روزی ده. و دیگری میگفت: اللهم ارزقنی من فضل أم جعفر؛ خداوندا از فضل و بخشش امجعفر به من روزی ده. ام جعفر نیز دعای آنان را میشنید و از آن خبر داشت، لذا برای مردی که از فضل و بخشش خداوند درخواست رزق و روزی میکرد، دو درهم میفرستاد، و برای کسی که از فضل و بخشش او طلب رزق و روزی مینمود مرغی سرخ کرده هر روز ده دینار در شکمش قرار میداد و میفرستاد.
صاحب مرغ سرخ شده هر روز مرغش را به دو درهم به دوست نابینایش – که از فضل خداوند طلب رزق و روزی مینمود- میفروخت، اما نمیدانست در شکم آن چه چیزی وجود دارد . ده روز بر این قضیه سپری شد، سپس امجعفر از کنار آن دو شخص گذشت.
و به کسی که از فضل و بخشش او طلب رزق و ورزی میکرد، گفت: آیا فضل و بخشش ما تو را ثروتمند و بی نیاز ننمود؟
پرسید: چه بود فضل و بخششت؟
ام جعفر گفت: صد دینار در ده روز.
نابینا گفت: خیر، بلکه هر روز یک مرغ برایم میفرستادی که من هم آن را هر روز به دو درهم به دوستم میفروختم.
ام جعفر گفت: اما این شخص از فضل و بخشش ام جعفر طلب نمود پس خداوند او را محروم کرد، و دیگری از فضل و بخشش خداوند طلب مینمود پس خداوند به او عطا کرد و او را بی نیاز گردانید.
نرمخویی، برخی از دعوتگران، طلاب علم و دیگران را از دایرهٔ آسانگیری به دایرهٔ سازش میکشاند و بجای آنکه نصیحت کنندهای امانتدار باشند، برای اصلاح مردم به سازشگری و چاپلوسی متوسل میشوند و مسیر سازش را میپیمایند تا به حساب پایمال شدن دین الله دل آنها را بدست آورند.
میان «نرمخویی» و «سازشگری و عقب نشینی از اعتقادات» تفاوت وجود دارد؛ ابن قیم رحمه الله میگوید:
«نرمخویی صفتی پسندیده و سازشگری صفتی زشت و ناپسند است و تفاوت بین آنها اینست که: نرمخو با همنشین خویش نرمی میکند تا اینکه او را به حقخواهی واداشته یا باطل را از او دور سازد، ولی سازشگر و چاپلوس با او به نرمی رفتار میکند تا اینکه او را به باطل خویش راضی نموده و او را رها میسازد تا از هوای نفسش پیروی کند.
بنابراین نرمخویی صفت اهل ایمان و سازشگری ویژگی اهل نفاق است. میتوان با آوردن مثالی این قضیه را واضحتر نمود:
فرض کنید فردی زخمی نزد پزشکی نرمخو بیاید. پزشک وضعیت او را درک نموده و به آرامی شروع به پاک نمودن محل زخم نموده و آن را رها میکند تا بخوبی زخم خشک شود. سپس به آرامی آنچه در درون زخم است را بیرون آورده و درون آن دارو و پماد قرار میدهد تا از عفونت آن جلوگیری نماید. سپس کرمهایی که باعث رشد گوشت میشوند را بر آن گذاشته و مقداری داروی گیاهی بر آن میگذارد تا اینکه رطوبت آن را گرفته وخشک شود، سپس آن را باندپیچی میکند و به همین منوال ادامه میدهد تا اینکه زخم بهبود یابد.
ولی سازشگر به همنشین خود میگوید :هیچ اشکالی ندارد! چیزی نیست؛ با تکه پارچهای زخمت را بپوشان و رهایش کن! پس از مدتی کار بجایی میرسد که زخم شدیدا عفونت پیدا میکند» [کتاب الروح ابن قیم، جلد 1 ص 231].
امام ابن قیم رحمه الله عین حقیقت را بیان نموده است. برخی از سازشگران را میبینی که به نام نرمخویی و آسانگیری، دعوت به سوی حق را ترک گفتهاند و چه بسا امور مهمی وجود دارد که به بهانهٔ «برهم نزدن جو» از آنها غفلت ورزیدهاند. همواره سردمداران گمراهی تلاش میکنند تا اینکه اهل حق را وادار به کنار آمدن و سازش با خود نمایند و این طمع را حتی در مورد رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ نیزداشته اند تا جاییکه الله متعال می فرماید:
{وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ} [قلم: 9]
(دوست داشتند که تو سازش کنی تا آنان نیز سازش کنند)
و الله سبحانه و تعالی میفرماید:
{وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ} [یونس: 15]
(و هنگامی که آیات روشن ما بر آنان خوانده شود آنانکه به دیدار ما امیدی ندارند میگویند قرآن دیگری جز این بیاور یا آن را عوض کن)
و خداوند متعال به شکلی منتقدانه رسول الله ـ صلی الله صلی الله علیه وسلم ـ را مورد خطاب قرار داده و میفرماید:
{وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ فَمَن شَاء فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیَکْفُرْ} [کهف: 29]
(بگو حق از سوی پروردگار شما [رسیده است] پس هر که خواست ایمان آورد و هر که خواست کفر ورزد)
بر دعوتگر است که از دین خوید کوتاه نیاید و اینگونه خویشتن را فریب ندهد که او دارد نرمی و حکمت به خرج میدهد؛ بلکه این عین سازشگری ناپسند و زمینگیر شدن زشت در برابر باطل است. اگر وی برنامهٔ اصلاحی واضحی دارد و نه تنها زیستن با صمیمیت و روابط حسنه با باطل و اهل آن، سزاوار است که رسالت دین را به دوش کشیده و آن را در قالبی لطیف و نیکو عرضه نموده و منتشر کند و درست نیست که «نرمی در دعوت» را با «کوتاه آمدن از ثوابت دین یا تنازل از دعوت مردم به بهانهٔ بر هم نخوردن جو زندگی» مخلوط کند.
باید هوشیار باشیم که در این میدان همانگونه که عدهای چاپلوسی حاکم و اهل قدرت را میکنند گروهی نیز وجود دارند که چاپلوسی مردم را کرده و راه سازشگری با آنها را میپیمایند و برای راضی کردن آنها کوشش کرده و سخنی به زبان نمیآورند مگر آنچه باب طبع شنوندگان باشد تا آنکه آنان از دورش پراکنده نشوند و محبوب قلبهایشان باقی بماند؛ نه اینکه آنها را از وضعیتی که در آن به سر میبرند رها سازد.
این شخص همانند فرد اول است که راه چاپلوسی و سازش با حاکم را پیش رو گرفته است. سازشگری حرام است، حال سازشگر هر که میخواهد باشد و در اینصورت نرمش نشان دادن جزو نرمخویی پسندیده قلمداد نمیشود.
رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: «مَنِ الْتَمَسَ رِضَاءَ اللَّهِ بِسَخَطِ النَّاسِ کَفَاهُ اللَّهُ مُؤْنَةَ النَّاسِ، وَمَنِ الْتَمَسَ رِضَاءِ النَّاسِ بِسَخَطِ اللَّهِ وَکَلَهُ اللَّهُ إِلَى النَّاسِ» یعنی: «هرکس رضایت الله را با نارضایتی مردم بخواهد، الله او را در مورد ناراحت شدن مردم کفایت میکند وهر کس رضایت مردم را با ناراضی کردن الله جویا شود الله او را به مردم واگذار میکند» [ترمذی، 4/609، (2414)، آلبانی آن را صحیح دانسته است].
برخی از کارگزاران میدان دعوت، شیطان بر آنها وارد شده و از درِ «نرمی با مردم» و «زیبا جلوه دادن چهرهٔ اسلام در نگاه غیر مسلمانان»، بهرهٔ وافری از آنها برده است. بنابراین شروع به تأویل احادیث و اخبار و تغییر احکام دین به بهانهٔ نرمخویی با دیگران و آسانگیری نمودهاند، برای اینکه به زعم خودشان قلبهای مردم جذب دین شود، و این همان چیزی که سبب گمراهی پیشینیان گردید.
ابن قیم رحمه الله میگوید: «سپس دین مسیحیت شروع به تبدیل و تغییر نمود تا جاییکه عوض شده و از بین رفت و چیزی از آن در دست مسیحیان باقی نماند؛ بلکه بر دینی تکیه زدند که بین دین مسیحیت و دین فیلسوفان بت پرست بود وناچار شدند با امتهای دیگر نرمی و مدارا پیشه کرده تا آنها را وارد مسیحیت کنند؛ بنابراین آنها را از پرستش بتهای مجسمهای به پرستش عکسهای بدون سایه کشاندند». [إغاثة اللهفان، 2/270].
اما کسانی که برای رسیدن به مکاسب دنیوی سازشگری میکنند، در همهٔ دورانها اکثریت جامعه را تشکیل میدادهاند؛ چه رسد به زمانهٔ ما. برخی از راویان میگویند: هنگامی که معاویه ـ رضی الله تعالی عنه ـ میخواست پسرش یزید را برای فرمانروایی برخی از ولایات منسوب نماید، او را در گنبد سرخی نشانده و مردم میآمدند و نخست به معاویه و سپس به یزید سلام میکردند تا اینکه فردی آمده مانند سایرین این کار را انجام داده سپس نزد معاویه بازگشت و گفت: ای امیرالمؤمنین: اگر امور مسلمانان را به دست این نمیسپردی امت را تباه میساختی!
أحنف بن قیس ـ رضی الله عنه ـ در همان مجلس ساکت نشسته بود.
معاویه ـ رضی الله عنه ـ گفت: تو را چه شده است ای أبا بحر(لقب أحنف بن قیس بود) چیزی نمیگویی؟
جواب داد: «اگر دروغ بگویم از خدا میترسم، و اگر راست بگویم از تو بیم دارم!»
معاویه ـ رضی الله عنه ـ به او گفت: الله برای هر سخنی که میگویی به تو جزای خیر دهد. سپس دستور داد تا به او عطایایی بدهند. هنگامی که أحنف داشت بیرون میرفت همان شخص چاپلوس او را ملاقات نموده و به او گفت: ای أبا بحر من میدانم که این (یعنی یزید) اینطور و آنطور است ولی اینها اموال را با درها و قفلها نگه داشتهاند بنابراین ما نمیتوانیم آنها را از دستشان خارج کنیم مگر با گفتن آنچه شنیدی.
أحنف به او گفت: «ای فلانی بس است! حقیقتا شخص دو چهره سزاوار است که نزد الله هیچ اعتباری نداشته باشد».
منظور این است که با مردم نرمی نما و همراهشان باش ولی به قصد اینکه آنها را به آنچه رضایت الله در آن است رهنمون شوی و در غیر اینصورت سازشگری نکن که آنها را فریب دادهای. الله را راضی نما گرچه مردم از تو ناراضی گردند تا اینکه رضایت الله را فرا چنگ آوری. و بر حذر باش از اینکه الله را ناراضی کنی؛ زیرا در این صورت خشم وی به سویت سرازیر میگردد و هر کس خشم الله بر وی واجب گشت دنبالهرو هوای نفسانی خویش خواهد گشت.
الله من و شما را از سازشگر بودن و از پیروی هوای نفسانی در پناه خویش نگه دارد.
ازدواج در ضرب المثل های جهان .
١) هنگام ازدواج بیشتر با گوش هایت مشورت کن تا با چشم هایت. (ضرب المثل آلمانی)
٢ ) مردی که به خاطر”پول” زن می گیرد، به نوکری می رود. (ضرب المثل فرانسوی)
۳) لیاقت داماد، به قدرت بازوی اوست. (ضرب المثل چینی)
۴) زنی سعادتمند است که مطیع ”شوهر” باشد. (ضرب المثل یونانی)
٥) زن عاقل با داماد ”بی پول” خوب می سازد. (ضرب المثل انگلیسی)
٦) زن مطیع فرمانروای قلب شوهر است. (ضرب المثل انگلیسی)
٧) زن و شوهر اگر یکدیگر را بخواهند در کلبه ی خرابه هم زندگی می کنند. (ضرب المثل آلمانی)
٨ ) داماد زشت و با شخصیت به از داماد خوش صورت و بی لیاقت. (ضرب المثل لهستانی)
٩) دختر عاقل، جوان فقیر را به پیرمرد ثروتمند ترجیح می دهد. (ضرب المثل ایتالیایی)
١٠ ) داماد که نشدی از یک شب شادمانی و عمری بداخلاقی محروم گشته ای.(ضرب المثل فرانسوی)
١١) دو نوع زن وجود دارد؛ با یکی ثروتمند می شوی و با دیگری فقیر. (ضرب المثل ایتالیایی)
١٢) در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس تحقیق کن. (ضرب المثل آذربایجانی)
١٣) برا ی یافتن زن می ارزد که یک کفش بیشتر پاره کنی. (ضرب المثل چینی)
١٤) تاک را از خاک خوب و دختر را از مادر خوب و اصیل انتخاب کن. (ضرب المثل چینی)
١٥) اگر خواستی اختیار شوهرت را در دست بگیری اختیار شکمش را در دست بگیر. (ضرب المثل اسپانیایی)
١٦) اگر زنی خواست که تو به خاطر پول همسرش شوی با او ازدواج کن اما پولت را از او دور نگه دار. (ضرب المثل ترکی)
١٧) ازدواج مقدس ترین قراردادها محسوب می شود. (ماری آمپر)
١٨) ازدواج مثل یک هندوانه است که گاهی خوب می شود و گاهی هم بسیار بد. (ضرب المثل اسپانیایی)
١٩) ازدواج، زودش اشتباهی بزرگ و دیرش اشتباه بزرگتری است. (ضرب المثل فرانسوی)
٢٠) ازدواج کردن وازدواج نکردن هر دو موجب پشیمانی است. (سقراط)
٢١) ازدواج مثل اجرای یک نقشه جنگی است که اگر در آن فقط یک اشتباه صورت بگیرد جبرانش غیر ممکن خواهد بود. (بورنز)
٢٢) ازدواجی که به خاطر پول صورت گیرد، برای پول هم از بین می رود. (رولاند)
٢٣) ازدواج همیشه به عشق پایان داده است. (ناپلئون)
٢٤) اگر کسی در انتخاب همسرش دقت نکند، دو نفر را بدبخت کرده است. (محمد حجازی)
٢٥) انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نیست، ولی می توانیم مادر شوهر و مادر زنمان را خودمان انتخاب کنیم. (خانم پرل باک)
٢٦) با زنی ازدواج کنید که اگر ”مرد” بود، بهترین دوست شما می شد. (بردون)
٢٧- با همسر خود مثل یک کتاب رفتار کنید و فصل های خسته کننده او را اصلاً نخوانید. (سونی اسمارت)
٢٨) برای یک زندگی سعادتمندانه، مرد باید ”کر” باشد و زن ”لال”. (سروانتس)
٢٩) ازدواج بیشتر از رفتن به جنگ”شجاعت”می خواهد. (کریستین)
٣٠) تا یک سال بعد از ازدواج، مرد و زن زشتی های یکدیگر را نمی بینند. (اسمایلز)
٣١- پیش از ازدواج چشم هایتان را باز کنید و بعد از ازدواج آنها را روی هم بگذارید. (فرانکلین)
٣٢) خانه بدون زن، گورستان است. (بالزاک)
٣٣) تنها علاج عشق، ازدواج است. (آرت بوخوالد)
٣٤) ازدواج پیوندی است که از درختی به درخت دیگر بزنند، اگر خوب گرفت هر دو ”زنده” می شوند و اگر ”بد” شد هر دو می میرند. (سعید نفیسی)
٣۵) ازدواج عبارتست از سه هفته آشنایی، سه ماه عاشقی، سه سال جنگ و سی سال تحمل! (تن)
٣٦) شوهر ”مغز” خانه است و زن ”قلب” آن. (سیریوس)
٣٧) عشق، سپیده دم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق. (بالزاک)
٣٨- قبل از ازدواج درباره تربیت اطفال شش نظریه داشتم، اما حالا شش فرزند دارم و دارای هیچ نظریه ای نیستم. (لرد لوچستر)
٣٩) مردانی که می کوشند زن ها را درک کنند، فقط موفق می شوند با آنها ازدواج کنند. (بن بیکر)
٤٠) با ازدواج، مرد روی گذشته اش خط می کشد و زن روی آینده اش. (سینکالویس)
٤١) خوشحالی های واقعی بعد از ازدواج به دست می آید. (پاستور)
٤٢) ازدواج کنید، به هر وسیله ای که می توانید. زیرا اگر زن خوبی گیرتان آمد بسیار خوشبخت خواهید شد و اگر گرفتار یک همسر بد شوید فیلسوف بزرگی می شوید. (سقراط)
٤٣) قبل از رفتن به جنگ یکی دو بار و پیش از رفتن به خواستگاری سه بار برای خودت دعا کن. (یکی از دانشمندان لهستانی)
٤٤) مطیع مرد باشید تا او شما را بپرستد. (کارول بیکر)
٤٥) من تنها با مردی ازدواج می کنم که عتیقه شناس باشد تا هر چه پیرتر شدم، برای او عزیزتر باشم. (آگاتا کریستی)
٤٦) هر چه متأهلان بیشتر شوند، جنایت ها کمتر خواهد شد. (ولتر)
٤٧) هیچ چیز غرور مرد را به اندازه ی شادی همسرش بالا نمی برد، چون همیشه آن را مربوط به خودش می داند. (جانسون)
٤٨) زن ترجیح می دهد با مردی ازدواج کند که زندگی خوبی نداشته باشد، اما نمی تواند مردی را که شنونده خوبی نیست، تحمل کند. (کینهابارد)
٤٩) اصل و نسب مرد وقتی مشخص می شود که آنها بر سر مسائل کوچک با هم مشکل پیدا می کنند. (شاو)
٥٠) وقتی برای عروسی ات خیلی هزینه کنی، مهمان هایت را یک شب خوشحال می کنی و خودت را عمری ناراحت ! (روزنامه نگار ایرلندی)
٥١ ) هیچ زنی در راه رضای خدا با مرد ازدواج نمی کند. (ضرب المثل اسکاتلندی)
٥٢ ) با قرض اگر داماد شدی با خنده خداحافظی کن. (ضرب المثل آلمانی)
٥٣ ) تا ازدواج نکرده ای نمی توانی درباره ی آن اظهار نظر کنی. (شارل بودلر)
٥٤ ) دوام ازدواج یک قسمت روی محبت است و نُه قسمتش روی گذشت از خطا. (ضرب المثل اسکاتلندی)
٥٥ ) ازدواج پدیده ای است برای تکامل مرد. (مثل سانسکریت)
٥٦ ) زناشویی غصه های خیالی و موهوم را به غصه نقد و موجود تبدیل می کند. (ضرب المثل آلمانی)
٥٧ ) ازدواج قرارداد دو نفره ای است که در همه دنیا اعتبار دارد. (مارک تواین)
٥٨ ) ازدواج مجموعه ای ازمزه هاست هم تلخی و شوری دارد. هم تندی و ترشی و شیرینی و بی مزگی. (ولتر)
٥٩ ) تا ازدواج نکرده ای نمی توانی درباره آن اظهار نظر کنی. (شارل بودلر)
برگرفته از مجله الکترونیکی ویستا(vista.ir)
نباید برای به دست آوردن آن عجله کنید، و این را هم بدانید که با شانس نیز به دست نمیآید. موفقیت را از کسی به ارث نمیبرید و نمیتوانید آن را به زور از کسی بگیرید.
نباید برای به دست آوردن آن عجله کنید، و این را هم بدانید که با شانس نیز به دست نمیآید. موفقیت را از کسی به ارث نمیبرید و نمیتوانید آن را به زور از کسی بگیرید. برای دستیابی به موفقیت باید زمانی طولانی به شدت و سختی تلاش کنید. دستیابی به آن قیمتی دارد و گاهی اوقات قیمتش بسیار بالاست و معمولاً اکثر افراد آمادگی یا توانایی پرداخت این قیمت را ندارند. اگر میبینید که خیلی وقت است موفقیت از شما دوری میکند، بدانید که ممکن است هدفتان نادرست بوده باشد.
▪ باید قبول کنید که:
۱) برای دستیابی به موفقیت باید مراحلی متداوم را از سر بگذرانید، که صبر و زمان میطلبد. هیچ راه میانبری برای رسیدن به آن وجود ندارد. موفقیتی که بادوام باشد و به جای غم و غصه، برایتان شادی به ارمغان بیاورد، نیازمند گذراندن مراحل آموزشی است. زمانی که طی آن عادات قدیم خود را کنار گذاشته و عاداتی جدید پیدا کنید. در این زمان باید یاد بگیرید که چه چیز به کار میآید و چه چیز بیفایده است.
باید بدهیهای خود را بپردازید، کامل و سرموقع! پس عجله نکنید.
۲) برای جلب موفقیت به سمت خودتان، لازم است که مهارتها و خصوصیات ویژهای کسب کنید.
برای شما موفقیت چه مفهومی دارد؟ سعی کنید موفقیت را برای خود معنا کنید و ببینید برای رسیدن به این اهداف، چه مهارتها و خصوصیاتی نیاز دارید؟ اهداف خود را به دقت بررسی کنید. به دنبال کسب مهارتهایی باشید که برای رسیدن به آن هدف مورد نیاز است. یاد بگیرید که برای رسیدن به جایی که میخواهید برسید، همیشه کاری را انجام دهید، که باید انجام شود. ببینید افرادی که به آن هدف دلخواه شما نائل شدهاند، چه خصوصیاتی دارند، چه کارهایی انجام میدهند و چه کارهایی انجام نمیدهند؟ اگر شما نیز همان کارها را انجام دهید و از آنچه آنها اجتناب میکنند، دوری کنید، مطمئناً به جایی که آنها رسیدهاند، خواهید رسید.
۲ یا ۳ نفر پیرامون خودتان پیدا کنید که به هدف دلخواه شما رسیده باشند. خصوصیات، ویژگیها و مهارتهای آنان را جایی یادداشت کنید. سعی کنید از این ویژگیها تقلید کنید. از همین امروز شروع کنید!
زمانی که فهمیدید چه باید بکنید، شایستگی لازم را به دست آوردهاید. این زمانی است که موفقیت به سمتتان خواهد آمد. شما الزامات کار را فراهم آوردهاید و حالا موفقیت است که به دنبالتان افتاده است. پنجره فرصتهای مختلف به سوی شما گشوده شده و شما آماده برای به چنگ آوردن آنها هستید.
۳) باید برای سفر کردن در جاده موفقیت آماده باشید، البته اکثر مواقع این سفر باید به تنهایی انجام شود و هیچ همسفری ندارید. گفته شده: «در بعضی مواقع، دنبال کردن اهدافتان در درجه دوم اهمیت قرار میگیرد، و تغییراتی که در این روند در شما ایجاد شده، مهمترین مساله میگردد... مهم مقصدی نیست که پیش به سوی آن دارید، خود رفتن مهمتر است..!» پدرها و مادرها، آیا زمانی را که میخواستید به فرزندانتان خزیدن را آموزش دهید به خاطر دارید؟ اسباب بازی مورد علاقهشان را جلویشان میگذاشتید و آنها را ترغیب میکردید که برای به دست آوردن آن خود را جلو بکشانند. ولی همان اسباب بازی بود که برای اولین دفعه، به آنها انگیزه داد.
اما شما میخواستید ماهیچههای آنها را قویتر کرده و مهارت جدیدی به آنها آموزش دهید. وقتی آنها توانستند به اسباب بازی برسند، خزیدن را به خوبی یاد گرفته بودند. پس از آن، آنها دیگر میتوانستند به هر مقصد با هر مسافتی که بود بروند، حتی بدون نیاز به هیچ اسباب بازی یا حتی بدون نیاز به شما!
مقصد دیگر
اهمیت کمتری پیدا کرده بود، آنها فهمیده بودند که این مراحل را چگونه بگذرانند. این
مثال بسیار شبیه به سفر شما به سمت موفقیت است. همین است که شما را وادار میسازد
مهارتها و خصوصیات لازم برای دستیابی به موفقیت را یاد بگیرید. و حال که
مهارتهای لازم را
به دست آورده و مراحل را گذرانیدهاید، پیدرپی موفقیت
کسب میکنید. اما اگر برای رسیدن به این نقطه عجله میکردید و مراحل لازم را
نمیگذراندید، مطمئناً شکست میخوردید و برای همیشه در همان پله اول
میماندید. همه میتوانند موفقیت را برای خود معنا کرده و به دنبال آن بروند. اگر
بتوانید به اندازه لازم تلاش کرده و صبر پیشه کنید، مطمئناً موفق خواهید شد و به فردی
تبدیل خواهید شد که به جای افتادن به دنبال موفقیت، موفقیت خود به خود به او جلب خواهد
شد. کاملاً بدیهی است. وقتی شما برای موفقیت آمادگیهای لازم را داشته باشید، بدون
هیچگونه تلاشی آن را به سمت خود جذب خواهید کرد. اما اگر آمادگی نداشته باشید، از شما
فراری خواهد شد، و با هر سرعتی هم که به دنبال آن بدوید، به آن نخواهید رسید. حالا که با
راه جذب کردن موفقیت آشنا شدهاید، چرا این سفر را آغاز نمیکنید؟ همه
میتوانند موفق شوند، اما متاسفانه افراد کمی به آن میرسند. این شما هستید که
باید انتخاب کنید. شما میتوانید به هر چه در زندگی دنیا و آخرت آرزو دارید دست پیدا
کنید. اما باید آمادگی پرداخت قیمت آن را داشته باشید.
پس سعی نکنید با امتحان کردن راههای میانبر، زمانتان را هدر دهید. باید به دنبال راه اصلی باشید.
از همین امروز شروع کنید. موفقیت از آنِ شماست!
در دههٔ سی میلادی، دانشجوی جدیدی در یکی از دانشگاههای مصر وارد دانشکدهٔ کشاورزی شد. هنگامی که وقت نماز فرا رسید بدنبال جایی گشت تا در آن نماز بخواند. به او گفتند که در دانشکده جایی برای نماز خواندن وجود ندارد؛ اما اتاق کوچکی در زیرزمین هست که میتوانی در آن نماز بخوانی!
ترجمه : صلاح الدین مصلح
در دههٔ سی میلادی، دانشجوی جدیدی در یکی از دانشگاههای مصر وارد دانشکدهٔ کشاورزی شد. هنگامی که وقت نماز فرا رسید بدنبال جایی گشت تا در آن نماز بخواند. به او گفتند که در دانشکده جایی برای نماز خواندن وجود ندارد؛ اما اتاق کوچکی در زیرزمین هست که میتوانی در آن نماز بخوانی!
دانشجو به اتاق موجود در زیرزمین رفت، در حالی که در مورد افراد داخل دانشکده تعجب کرده بود که چرا به نماز هیچگونه اهمیتی نمیدهند؟!
آیا واقعا نماز میخوانند یا نه؟!
خلاصه اینکه وارد اتاق شد و حصیری قدیمی در آن یافت. اتاق نامرتب و کثیف بود. در آنجا کارگری را دید که مشغول نماز خواندن است، از او پرسید:
شما اینجا نماز میخوانید؟!
کارگر پاسخ داد: ای بابا! هیچیک از آدمهای بالا اهل نماز نیستند و غیر از این اتاق جای دیگری برای نماز خواندن وجود ندارد.
آن دانشجو معترضانه گفت: اما من اصلا در زیرزمین نماز نمیخوانم! از زیرزمین خارج شده و به دنبال جایی شناخته شده و مشخص در دانشکده گردید.
او کار بسیار عجیبی انجام داد!
ایستاد و با صدای بلند شروع به اذان گفتن کرد!! همه جا خوردند و دانشجویان شروع به مسخره کردن وی کرده و او را به همدیگر نشان داده و دیوانهاش خواندند.
اما او هیچ توجهی به آنها نکرد. کمی نشست و سپس برخاست و اقامهٔ نماز را به جا آورده و شروع به خواندن نماز کرد، انگار هیچ کسی را در اطراف خود نمیدید. او به تنهایی نماز میخواند… یک روز… دو روز… به همین منوال ادامه داد… بقیه به او میخندیدند؛ اما با گذشت روزها این خندهها و مسخرهها برایش عادی شدند…
ناگهان تغییر عجیبی رخ داد… کارگری که در زیرزمین نماز میخواند، از زیرزمین بیرون آمده و شروع به نماز خواندن با او کرد… سپس به چهار نفر رسیدند و بعد از گذشت یک هفته یکی ازاساتید هم به آنها ملحق شد!
این موضوع در کل دانشکده پیچید و همه در مورد آن حرف میزدند. رئیس دانشکده این دانشجو را خواسته و به او گفت: چیزی که اتفاق میافتد اصلا قابل قبول نیست، یعنی شما دارید وسط دانشکده نماز میخونید؟!، ما برای شما اتاق منظم و مرتبی به عنوان مسجد میسازیم تا هر کس وقت نماز بتواند در آن نماز بخواند.
و بدین ترتیب اولین مسجد در دانشکدهٔ کشاورزی ساخته شد. قضیه به اینجا ختم نشد، دانشجویان دیگر دانشکدهها هم غیرتمند شده و گفتند: چرا دانشجویان دانشکدهٔ کشاورزی مسجد داشته باشند و ما نداشته باشیم؟! بدین ترتیب در هر دانشکدهای یک مسجد ساخته شد.
این دانشجو در یکی از موقعیتهای زندگی خود با مثبتنگری رفتار نمود، بنابراین نتیجهٔ آن بسیار بزرگتر از چیزی بود که تصورش میرفت… و همچنان این شخص چه در قید حیات باشد، چه نباشد، برای هر مسجدی که در دانشگاهها ساخته میشود و یاد الله در آن میشود اجر و پاداش آن به وی نیز میرسد. وی چیزی را به زندگی اضافه نمود.
در اینجا سؤالی مطرح میگردد:
واقعا ما چه چیزی به زندگی اضافه کردهایم و چه دستاوردی برای دیگران داشتهایم؟!
سعی کنیم در هر جایی که هستیم تأثیر گذار باشیم، و بکوشیم تا اشتباهات اطرافمان را اصلاح کنیم… از پیمودن راه حق خجالت نکشیم و از الله ـ سبحانه و تعالی ـ توفیق بخواهیم.
- برای خودت و دیگری پرچمی را بر افروز و اجر و پاداش آن را به دست بیاور زیرا «هر کس سنت حسنهای را پایهگذاری کند، برای اوست اجر آن، و اجر هر کسی که بدان عمل نماید» [حدیث نبوی به روایت ابن ماجه و دیگران]
- خیر و نیکی در مردم فراوان است؛ اما آنها به کسی نیاز دارند که از خواب غفلت بیدارشان کند. پس در انجام خیر درنگ نکن و فرصت را از دست مده.
- به منفیگرایان و مسخرهکنندهگان هیچ توجهی نکن؛ به راهت ادامه بده و آنچه که پیامبران در هنگام دعوت اقوامشان بسوی خیر، به آن دچار شدند را به یاد آور.
بی همگان بسر شود ، بی
تو بسر نمیشود
این شب امتحان من چرا سحر نمیشود ؟!
مولوی او که سر
زده ، دوش به خوابم آمده
گفت که با یکی دو شب ، درس به سر نمیشود !
خر به افراط زدم * ، گیج شدم قاط زدم
قلدر الوات زدم ، باز سحر نمیشود !
استرس است و
امتحان ، پیر شده ست این جوان
دوره آخر الزمان ، درس ثمر نمیشود !
مثل زمان مدرسه ، وضعیت افتضاح و سه
به زور جبر و هندسه ، گاو بشر نمیشود !
مهلت ترمیم گذشت
، کشتی ما به گل نشست
خواستمش حذف کنم ، وای دگر نمیشود !
هر چه بگی برای او ، خشم و غصب سزای او
چونکه به محضر پدر ، عذر پسر نمیشود
رفته ز بنده آبرو
، لیک ندانم از چه رو
این شب امتحان من ،دست بسر نمیشود
توپ شدم شوت شدم ، شاعر مشروط شدم
خنده کنی یا نکنی ، باز سحر نمیشود !!!
مشروط الشعرا
برای دانلود اینجا را کلیک کنید.
مدت کوتاهی از انتشار این تصویر زن ژاپنی که حتی در آخرین لحظات زندگی خود فرزند خود را در آغوش داشت نگذشته بود که روزنامه های جهان اقدام به تعریف و تمجید از مقام مادری و محبت زن ژاپنی پرداختند
اما ؟؟؟؟
دنبال
من می گردی و حاصل ندارد
موجی که عاشق می شود ساحل ندارد
باید ببندم کوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد
من خام بودم ، داغ دوری پخته ام کرد
یک عمر پایت سوختم ، قابل ندارد
من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد
باشد ولم کن با خودم تنها بمانم
دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد
شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
موجی که عاشق می شود ساحل ندارد
روزی به مختارالسلطنه اطلاع
دادند که نرخ ماست در تهران خیلی گران شده است. مختارالسلطنه دستور داد
که کسی حق ندارد ماست را گران بفروشد. چون چندی بدین منوال گذشت برای
اطمینان خاطر با قیافه ی ناشناخته به یکی از دکان های لبنیات فروشی رفت
و مقداری ماست خواست. ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور
ماستی می خواهی ؟ ماست معمولی یا ماست مختارالسلطنه !
مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو ماست پرسید.
ماست فروش گفت: ماست معمولی همان است که از شیر می گیرند و بدون آب است
و با قیمت دلخواه.
اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که
در جلوی دکان می بینید و یک ثلث ماست و باقی آب است و به نرخ مختار
السلطنه می فروشیم و بدان نیز لقب دادیم. حال کدام می خواهی؟!
مختارالسلطنه
دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کرده و بند
تنبانش رامحکم ببستند.
سپس طغار دوغ را از بالا در دو لنگه شلوارش
سرازیر کردند و شلوارش را از بالا به مچ پاهایش ببستند.
سپس به او گفت:
آنقدر باید به این شکل آویزان باشی تا تمام آبهایی که داخل این ماست
کردی از شلوارت خارج شود که دیگر جرات نکنی ماست داخل آب بکنی!
چون سایر لبنیات فروش ها از این ماجرا با خبر شدند، همه ماست ها را
کیسه کردند
فرار از زندگی
روزی شاگردی به استاد
خویش گفت: استاد می خواهم یکی از مهمترین خصایص انسان ها را به من
بیاموزی؟
استاد گفت: واقعا می خواهی آن را فرا گیری؟
شاگرد گفت: بله با کمال میل.
استاد گفت: پس آماده شو با هم به جایی برویم. شاگرد قبول کرد.
استاد شاگرد جوانش را به پارکی که در آّن کودکان مشغول بازی بودند،
برد.
استاد گفت : خوب به مکالمات بین کودکان گوش کن.
مکالمات بین کودکان به این صورت بود : الان نوبت من است که فرار کنم و
تو باید دنبال من بدوی.
- نخیر الان نوبت توست که دنبالم بدوی !
- اصلا چرا من هیچوقت نباید فرار کنم؟
و حرف هایی از این قبیل...
استاد ادامه داد: همانطور که شنیدی تمام این کودکان طالب آن بودند که
از دست دیگری فرار کنند.انسان نیز این گونه است.
او هیچگاه حاضر نیست با شرایط موجود رو به رو شود و دائم در تلاش است از
حقایق و واقعیات زندگی خود فرار کند و هرگز کاری برای بهبود زندگی خود
انجام نمی دهد.
تو از من خواستی یکی از مهم ترین ویزگی های انسان را برای تو بگویم و
من آن را در چند کلام خلاصه میکنم:
تلاش برای فرار از زندگی
...